همانند کفشهای لاستیکی زنان است که اغلب در فوصول پاییز و بارانی استفاده می شود و به علت قابلیت غیرنفوذ بودن آب هم اینک نیز طالبان زیادی دارد . پاپوش از جنس لاستیک و رزین که دارای سطحی صاف در کف پا بوده و قسمت داخلی جداره گالش از نوعی پارچه کلکدار قرمز رنگ پوشیده می شد .
بانوان گیلانی ابتدا چموش می پوشیدند سپس زرین گالوش به پا کردند . البته قشر مرفه کفش ساغری می پوشیدند . تا اینکه ارسی پاشنه بلند به نام بوزبولند buz bulond و پاشنه کوتاه به نام بوزکوتاه buz kuta مرسوم شد .
در تهیه این نوع کفش ابتدا بخش زیرین کفش را از پلاستیک می برند یعد بر اساس بزرگی یا کوچکی رویه آن را بریده و بعد از پرداخت کاری ، به وسیله سنباده ، رویه را با چسب به قسمت کف می چسبانند . این نوع کفش دار ای دوام و کیفیت خوبی نسبت به بقیه است .
نیم نگاهی به زبان گیلکی |
||
زبان گیلکی ، گویش بیه پیش(شرقی) |
||
از شاخه ی زبان پهلوی (پارسی میانه)* |
||
گویش تبری |
گویش میانی |
گویش تاتی |
به طور کلی در غرب مازندران ، در چالوس ، تنکابن ، رامسر و ... رواج دارد. |
گویش میانی یا مرکزی در شرق گیلان از آستانه و لاهیجان تا رودسر و چابکسر و از جنوب رحیم آباد و املش و اشکورات و... رواج دارد. |
در جنوب گیلان ، برخی از روستاهای رودبار و در استان قزوین و بیشتر در شمال قزوین رواج دارد که به گویش شرقی میانی بسایر نزدیک است. |
* پارسی میانه یا پهلوی یکی از شاخه های زبان ایرانی(پارسی) است. بطور کلی زبان پارسی را به سه دوره بخش میکنند: 1: پارسی باستان: از انقراض هخامنشیان به پیشتر و دوران کهن تر. 2- پارسی میانه یا پهلوی: از انقراض هخامنشیان تا انقراض ساسانیان و سده های دوم و سوم هجری. 3- پارسی دری: از انقراض ساسانیان (و دوران اوج گیری پارسی دری از سامانیان بوده) تا دوره ی کنونی. گرچه برخی 200 سال اخیر را از پارسی دری جدا میکنند و آن را پارسی نو میخوانند. |
دکتر محمدرضا حکیمزاده
لاهیجان در طی تاریخ کهن خود، حکما و اطبای بسیار به خود دیده است و از گذشته تا کنون بودهاند حکیمان و طبیبانی که طبابت برایشان مفهومی فراتر از صرف معالجه و درمان پزشکی داشته و به جامعه و مردم نیز توجه ویژه داشتهاند و درمان دردهای مختلف اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی آنان (در کنار دردهای جسمانی) نیز برایشان یک دغدغه همیشگی بوده است. تاریخچه پزشکی و اطباء و حکمای لاهیجان، مانند تاریخ شهرنشینیاش به قدری غنی و پربار هست که مثال و مصداق برای این مسأله فراوان وجود داشته باشد. من اما در اینجا میخواهم از یکی از این اطبای نیکوکار و مهربان و ماندگار در دلهای مردم، که از این شهر برخاسته و وصف نیکیهایش سراسر ایران را درنوردیده، بنویسم.
حسین خان صحت الحکما، حکیمی ساکن محله غریب آباد لاهیجان بود. در سال 1293 خورشیدی، صاحب پسری شد که او را محمد رضا نام نهاد. محمد رضا تحصیلات ابتدایی را در لاهیجان و متوسطه را در رشت گذراند و آنگاه به اشتیاق تحصیلات آکادمیک رهسپار پایتخت شد. تحصیلات پزشکی که تمام شد، محمد رضا که حالا دیگر دکتر محمد رضا حکیمزاده بود، به استخدام دولت درآمد. نخستین آزمون حرفهای و مدیریتی را در خراسان با درایت و کاردانی با موفقیت پشت سر گذاشت و به آسایشگاه جذامیان آنجا که وضع بسیار نامطلوبی داشت، سر و سامان بخشید. دو سالی آنجا بود که به زادگاه خویش برگشت.
لاهیجان شهر خاطرات کودکی و نوجوانی او بود. عشق و علاقه خاصی به شهر خویش داشت و کارهای ماندگاری در این شهر انجام داد. ساخت دبستان، پرورشگاه و زایشگاه، تأسیس درمانگاه و مدرسه در روستاهای دورافتاده، تأسیس صندوق کمک به دانشجویان لاهیجانی درحال تحصیل در خارج از لاهیجان و ... از جمله اقدامات ماندگار این نخبه لاهیجی در شهر و دیار خویش است.
در دوران ریاست بر بهداری کل گیلان هم آثار نیکی در سطح استان بهجا نهاد که تأسیس درمانگاههایی در لشت نشاء، پیر بازار، ماسوله، خشکبیجار و ... از آنجمله است. اما مهمترین کار او در سطح استانی، راهاندازی آسایشگاه معلولین و سالمندان گیلان در رشت است که این مهم با کمکهای بیدریغ آرسن میناسیان (از ارامنه رشت) و با زمینهای اهدایی مرحوم حسین استقامت در سال 1345 انجام گرفت.
نهضت آسایشگاهی در مورد معلولین در آن سالها در جهان رواج داشت و ارائه خدمات به معلولین به صورت مؤسسهای، رویکرد غالب بود. ولی در ایران در زمینه ارائه خدمات به معلولین، حتی در سطح مؤسسهای و آسایشگاهی هم کمبودهای فراوانی وجود داشت (و دارد!) و نیاز به مؤسساتی برای ارائه خدمات به گروههای کمتوان (بهویژه کمتوانان ذهنی) بسیار احساس میشد. تحولاتی هم در جامعه در آن عصر در شرف وقوع بود که این نیاز را بیش از پیش نشان میداد. با افزایش سطح بهداشت عمومی و در نتیجه افزایش شانس زندگی، دستکم در حوزه شهری، جمعیت سالمندان رو به افزایش بود (همچنان که امروز هم جامعه ما با سرعت با جمعیت سالمند بیشتری روبهرو میشود). از سویی با گسترش شهرنشینی و معلولیتها و بیماریهای جدید حاصل از آن، از جمله تصادفات و سوانح رانندگی، جمعیت معلولین هم نسبت به قبل رو به افزایش بود. اگر در گذشته در اثر کمبود امکانات و ضعف دانش و تخصص، افراد آسیبدیده در سوانح، شانس زنده ماندن کمی داشتند، اما با گسترش دانش پزشکی و امکانات تخصصی، این افراد بیشتر شانس زنده ماندن، و در نتیجه زندگی با معلولیت را مییافتند. توانبخشی در ایران هم در سالهای پایانی دهه چهل و ابتدای دهه پنجاه در پاسخ به چنین نیازهایی شکل گرفت. هرچند این تحولات در آغاز راه بود و هنوز جمعیت سالمندان و معلولین، نسبت به دهههای بعدی، چندان زیاد نبود، اما این از نگاه آیندهنگر و پیشگیری کننده امثال دکتر حکیمزاده پنهان نمیماند. آسایشگاه سازی هم پاسخی به این تحولات و نیازهای ناشی از آن بود.
گیلانیان در این کار هم مانند بسیاری از مصادیق توسعه و تمدن در انتهای قرن پیش و نیمه اول قرن خورشیدی کنونی، پیشگام شدند و آسایشگاه خیریه معلولین و سالمندان گیلان در ایران، نخستین بود. بعدها دکتر حکیمزاده ساخت آسایشگاه برای معلولین و سالمندان را به یک جریان تبدیل نمود و در اصفهان و تهران (کهریزک) این کار را انجام داد.
پس از آنکه دوره تخصص را در فرانسه گذرانید، به عنوان مدیر مبارزه با بیماریهای واگیر وزارت بهداری مشغول به کار شد و کارهای مثبتی برای پیشگیری و مبارزه با بیماریهای مسری از خود به یادگار گذاشت. مشهورترین اقدام دکتر حکیمزاده در سطح ملی، تأسیس آسایشگاه خیریه معلولین و سالمندان کهریزک است. این مجموعه که در سال 1351 و با حداقل تشکیلات و امکانات آغاز به کار کرد، امروزه مجموعهای عظیم با ارائه انواع خدمات توانبخشی، نگهداری و مددکاری و ... برای معلولین مختلف و سالمندان است و اینهمه را به تلاشهای بیوقفه بنیانگذارش، دکتر حکیمزاده، مدیون. او که در آن زمان ریاست بیمارستان فیروزآبادی شهر ری را برعهده داشت، با زمینی که خانواده امینی در اختیارش نهادند و با جمعآوری کمکهای خیرین، مکان فوق را راهاندازی کرد و برای پا گرفتن و توسعه این بزرگترین مؤسسه آسایشگاهی خاورمیانه زحمات بسیار کشید.
دفتر پربار زندگانی این نخبه لاهیجی پس از چند سال مبارزه با عارضه قلبی، در سوم آبان سال 1358 خورشیدی بسته شد و بنا به وصیتش در محوطه آسایشگاه کهریزک به خاک سپرده شد.
در زندگی دکتر حکیمزاده نکاتی هست که قدری تأمل در آنها، میتواند جالب توجه باشد. دکتر حکیمزاده همانند نامش، پزشکی بود که حکیم ماند. مفاهیم پزشک و حکیم، تنها تفاوت بین دو دوره تاریخی از علم طب را که در یکی آموزههای تجربی رهگشاست و در دیگری، تحصیلات آکادمیک و نوین پزشکی، روایت نمیکند. "حکیم" و "پزشک" بیانگر دو نوع تفکر در حیطه علوم پزشکی و پیراپزشکی است. اولی مفهومی اجتماعیتر دارد و با علوم دیگر، بهویژه مردمشناسی، جامعهشناسی و روانشناسی مرتبط است و دومی، خدمات تخصصی صرف پزشکی در حیطه تشخیص و درمان را دربر میگیرد.
حتی امروز خیلی از صاحبنظران بر این عقیدهاند که پزشکان مجدداً باید حالتی حکیمگونه یابند. حکیم نه در کارهای تجربی و فاقد آموزههای آکادمیک، بلکه در نوع روابط با بیماران و نوع نگرش به جامعه و لحاظ داشتن عوامل اجتماعی در مسائل پزشکی و بیماریها و داشتن بصیرتی جامعهشناختی در حوزه تخصصی طب.
نکته دیگر آنکه، کمی دقت در کارهای بزرگی که دکتر حکیمزاده انجام داده، ما را با فلسفه و هدف او از طبابت و تخصصش آشنا خواهد کرد. فقط کافی است نظری به ساختههای او ـ چه در شهر و دیارش و چه در دیگر جایها ـ بیافکنیم: مدرسه، درمانگاه، پرورشگاه و آسایشگاه معلولین و سالمندان. در این سیر اجمالی به وضوح میتوان توجه به اصول آموزش، پیشگیری، درمان و توانبخشی را مشاهده کرد. اصولی که هریک رکن رکینی برای پایداری نظام سلامت یک جامعه محسوب میشوند و حکیمزاده در برنامههای خود نسبت به آنها متعهد.
نگاه دکتر حکیمزاده به دانش پزشکی، نگاهی اجتماعی و حکیمانه بود. گره زدن فعالیت تخصصی و حرفهای به مسائل و معضلات اجتماعی، پزشکی جامعهمحور و ارائه خدمات تخصصی با درنظر داشتن فاکتورهای اجتماعی و فرهنگی از ویژگیهای این نوع نگرش است.
در چنین نگاهی، آموزش اهمیتی فزون یافته و بر همه چیز تقدم مییابد و مهمترین رکن پیشگیری، محسوب میشود. طبیعتاً پزشکی چون حکیمزاده با آن نگاه همهجانبه به پزشکی و با آن دغدغههای مقدس نمیتوانست نسبت به این مهم بیتفاوت باشد. از همین روست که بچه غریب آباد، در محل خویش دبستانی میسازد و خود با شور و شعف در کارهای ساختمانی آن فعالانه شرکت میجوید. و چه جایی بهتر از مدرسه برای آموزش و پیشگیری؟
این نوع نگرش عمیق است که سبب میشود وی در روستاهای دور افتاده لاهیجان در همان حالی که به دنبال تأسیس درمانگاه است، به ساخت مدرسه هم همت گمارد.
در مورد دکتر حکیمزاده بسیار بیش از اینها میتوان نوشت. مردی که جامعه معلولین و سالمندان ایران و نیز جامعه توانبخشی ایران، همواره نامش را در سینه به نیکی حفظ کرده و یادش را پاس میدارد. بیهوده نیست که مثلاً در همین شهر زادگاه او، یعنی لاهیجان، با وجود اینکه یک میدان و خیابان درخور شأن دکتر حکیمزاده و به نام او وجود ندارد (تنها در این دو سه سال اخیر، نام او بر سنگی در کنار نام چند تن دیگر از چهرههای این شهر در میدان تکیه سابق امجد السلطان نوشته شده، که کافی نیست)، در بهزیستی این شهر سالنی به نام اوست و نیز مسیری که به آسایشگاه سالمندان شرق گیلان (لاهیجان) میرود نیز به یاد او، دکتر حکیمزاده نامیده شده است و یا درمانگاهی در مرکز شهر که نام افتخارآفرین حکیمزاده را بر سردر خود دارد. شایسته است میدان و یا خیابانی درخور نام دکتر محمد رضا حکیمزاده، به اسم او نامگذاری گردد و تندیس و یادمانی از این مرد نیکوکار در شهر زادگاهش نصب شود؛ مسأله مهمی که تا کنون در مورد دکتر حکیمزاده و دکتر مجتهدی و بسیاری دیگر از بزرگان و چهرههای ماندگار این شهر، عملی نشده و خوب است که پاسداشت نام و یاد این بزرگان و نامگذاری خیابانها و میادین به اسم آنان، بیشتر در کانون توجه و دغدغههای مسئولین ذیربط در این شهر قرار گیرد.
شهید داوود علی قنبری در سال 46 در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. دوران کودکی خویش را در محله ی خمیر کلایه لاهیجان در دامان مادری مهربان و مومن سپری کرد.بطوریکه مادرش هیچگاه بدون وضو به او شیر نمی داد.پدرش از کسبه بازار بود و در شرایط اقتصادی سخت آن دوران، خانواده 9 نفره خویش را اداره می کرد.با وقوع انقلاب اسلامی و بازگشت امام (ره) به وطن،عشق به ولایت در قلبش جوانه زد و همراه پدر به جماران رفت و موفق به دیدار یار گشت.مقطع دبیرستان را در مدرسه مهرگان لاهیجان پشت سر گذاشت و به واسطه تربیت دینی، در محافل قرآنی و مساجد شرکت پررنگ داشت و در اوقات بیکاری به رسم پهلوانی در باشگاه کشتی می گرفت.با آغاز جنگ تحمیلی دو تن از برادران ایشان رهسپار مناطق جنگی شدند و خود در پایگاه بسیج مشغول به فعالیت شد تا موفق به کسب رضایت پدر مبنی بر اعزام به جبهه شد. در عملیات والفجر و چند عملیات دیگر شرکت داشت و سرانجام 9 ماه بعد از اعزام، در 24 تیرماه 61 در منطقه عملیاتی شلمچه با اصابت خمپاره دشمن در حالیکه 16 سال بیشتر نداشت به درجه رفیع شهادت نایل شد و طبق وصیتشان در جوار معلم شهیدش (شهید حسن علیدوست) در محله غریب آباد لاهیجان به خاک سپرده شد.
کونوس؛ گیلون خورما
کونوس«Kunus» یکته جی گیلون و مازندرون بومی میواکون ایسه که ایرون و دونیا مین تنها ای میوه دارهِ شانه گیلون و مازندرون دامونونِ مین پیدا گودن.کونوس یا کونُس یا کوندُس کی فارسی مین ازگیل«Azgil» گونن به ای دلیل ایسه که ای میوه گیلون جی دیگر مناطیق سَرَدَا بوبو و ای میوهَ به نوم ازگیل ینی از+ قوم گیل شناسنن. ای میوه دیبارگی وگردنه به دس کم ویشتر جی 3000 سال پیش کی 700 سال قبل میلاد یونان رآه پیدا بوده و 200 سال قبل میلاد بوشو روم و رومیون اروپا مین دپیتونن ، ایتو بو که اروپا مین ای میوه دیپته بوبو. هسازمت ای میوه در خطر نابودی ایسه و کنوسِ باغون، رکود اقتصادی و اوفت کشاورزی واسی در حال کاهش ایسه. ولی گیلون و مازندرون دامونون مین هله خودرو دارون دَرَن.کونوس سِب و اربه(1) به ، خوج(2) و زازالک امره هم خویش ایسه.
کونوس میوه ای ایسه اسیدی و سخت کی کالِ کونوسِ زیاد خوردن خُب نیه و نخواه کال کونس خوردن مین زیاده روی گودن البته میوه ای ایسه خیلی مقوی و خووش طبع. کونوسِ برسه میوه شِرِن و خجیر ایسه کی اونه مینم سپید رو به قآوه ای بنه. مردومون کونوسِ گونن؛ خورمای گیلان. کونوس امره شربت و کنسرو اَم چاکونن.
کونوس، آفتوگیر دامونون مین روشد کُنه و اینه خاک خواه خَوید(3) و سبکِ شنیِ ولگ خاک امره یا سنگین و رُسی ببی و خواه دارِ جی خُب زهکشی بوبو بی کی اونه کیشت واسی موناسب ایسه.
کونوس خواص: ویتامینون «ب» و «ث» دنه.مَاَده تورش گودن واسی و تب و سوجهِ مدفوع واسی کاربورد دنه. پزشکی درمان مینم اینه ولگ جوشانده امره گولو و دهنِ (پیل)آبسهَ درمان کونن. کونوس ولگهِ جوشانده امره آنژینِ درمان کونن . درمان برفک ولگ جوشانده امره، درمان سالک ولگِ جوشانده امره، درمان زاکونِ اسهال ، جوشانده ولگ امره ، رودونِ کارِ سامون دِنِه و اینه ولگهِ بجوشونه حلق و گولو واسی خوروم ایسه. اسهال ، دیله یا دیرون(4) خُنریزی واسی و ... سودمند ایسه.
گیلون پزشکی مین اُو کونوس«Ow Kunus» امره دهن دردِ درمان کونن.
کونوس ترکیبون : اُو ، کند(قند) ، آلی اسیدون، تانن ، لعاب ، و اسید بوریک ایسه. کونس هسته سمی ایسه و اونه خوردنِ خواه دوری گودن.
(1): گیلون بومی گولابی.
(2): گیلون بومی گولابی.
(3): مرطوب، نمدار.
(4): داخلی.
ترجــــــــــــــــــــــــمه ی فـــــــــــــــــــــارسی
با bâ، وا vâ: آش ، غذای پخته شُل، مثل شوربا ، انجیلبا ، انجیلوا.
باب bâb: رسم ، روش
باتم bâtom: مکافات ، مجازات ، کیفر
باج : 1- رشوه 2- مالیات 3- تکه ، قطعه 4- فربه ، چاق
باج باج bâj bâj: ریش ریش ، تک تکه
بادرنگ : ترنج ، بالنگ
باغاره bâqäre-a : گواتر ، ورم گواتر
باد برود bâr borud : غرور کاذب ، تکبر
بارجه bârja : صمغی که در طب گیاهی و سنتی استفاده می شود. صمغ طبی
بارکازbârkâz، بارکاسbârkâs: کِشتی ، کشتی دریاپیما
بارو bâru: انبار ، انبار برنج ، قلعه
بازارمجbâzâr maj: بازارگرد، کاسب دوره گرد
باغلا بیج bâqlâ bij: نوعی خورشت.
پابوزگیرpâbuzgir : خرچنگ
پاپولی pâpoli : پروانه
پاپی pâpey : دقت ، توجه
پاپیت pâpit : پابرهنه ، بی شخصیت
پات pât: پوسته ی ناز لوبیا و باغلا
پاتال pâtâl: فرتوت ، پیر
پاتال pâtâl: کف پا
پاتاوُل pâtâvol: دارابی ، یکی از مرکبات
پاتاوه pâtâwe، پاتووه pâtowe: ساق بند ، پاتابه
پاتوک pâtuk: نوک پا ، مدت اندازه ی یک گام برداشتن ، لحظه ای کوتاه. پاچوک نیز گویند.
پاتیک pâtik : عنکبوت ، لابیدون نیز می گویند.
پاچان پاچان pâchân pâchân: خرامان خرامان، پاچ پاچه ی نیز می گویند.
پاچُکولpâchokul : غوزک پا ، برجسنگی و برآمدگی پا.
پادوش pâduš: چرم ، چرم ضخیم دباغی شدهی گاو یا اسب و خوک که خشک و مستحکم اند و از آن برای کفی کفش استفاده می کنند.
پار pâr: گذشته ، قبل ، پیش از این
پارس pârs: باتون ، چوبدستی کوتاه مخصوص دفاع که در آستین پنهان کنند.
پاپولی یَم ، پاپولی یَم ، پاپولی
پَر دارمَه ، بال دارمَه گول گولی
پَر زنَمه گولانِـــــه سر نیشینم پامچال گول و سورخ گول و سومبولی پاپولی یَم ، پاپولی یَم ، پاپولی پاپولی یه مِه پئر و مِه مارمَه غورصه مَرَه ، غمه مَرَه قارمَه نَفَس زنم عطره گولا اودوشَم مِه کار هَنِه تا کی نَفَس دارمَه پاپولی یَم ، پاپولی یَم ، پاپولی بادا بیگید تا جه مِه وَر دورا به چره واسی مِه زیندیگی شورا به چره واسی دورشینه خاک و آشخال مِه دونِه چومانا دیبه پورا به پاپولی یَم ، پاپولی یَم ، پاپولی مِه مار ، مِــــه ره لالا خانِه گیلَکی من دانَمه « توسه » چیسه ،« لیلَکی »... شادی مَرَه پورا کُنه مِه دیلا شادی دارم آسه مانِه پیلَکی پاپولی یَم ، پاپولی یَم ، پاپولی ........................................................................................................ واگردان فارسی : پروانه ام ، پروانه ام ، پروانه بال و پرم نقش و نگار دارد پر می زنم و روی گل ها می نشینم گل پامچال و گل رُز و گل سُنبل پروانه ام ، پروانه ام ، پروانه پروانه ی پدر و مادرم هستم با غصه و با غم قهرم با نفس کشیدن عطر گل را می نوشم همین کار من است تا زنده ام پروانه ام ، پروانه ام ، پروانه به باد بگوئید تا از من دور شود چرا باید شور بختی زندگی ام باشد چرا باید خاک و آشغال را پراکنده کند تا در چشمان من بریزد و کور شوم پروانه ام ، پروانه ام ، پروانه مادرم برای من لالائی، به زبان گیلکی می خواند من می دانم که « توسه » و « لیلکی » چیست [مادرم ] دل ام را پُر از شادی می کند به قد و اندازه ی آسمان شادی دارم پروانه ام ، پروانه ام ، پروانه
سیرابیج: سیر 1 دسته (توی مشت جا بگیره)
تخم مرغ یا تخم اردک 2 عدد
نوک -ق-چ فلفل و نمک
روغن یا کره فراوان
این یک غذای به شدت مردونه پسند است اقایون تو هر سنی عاشقش هستن هم با کته و هم با نون و هم پیش غذا سرو میشه
سیر رو نیم سانتی خرد میکنیم
کره یا روغن رامی ریزیم داخل تابه و روی حرارت تا داغ بشه برگ سیر رو ریز و منیا توری خرد میکنیم به کره اضافه میکنیم مدام هم می زنیم تا آبی که از برگ سیر بروز میکنه خشک بشه وفقط تا ابش خشک شه تفت می دهیم چون زیبایی این غذا به سبز بودنش هست من زیاد سرخ نمیکنم چون دوست دارم رنگش حفظ بشه وهضمش هم آسونتره
-بعد تخم مرغ یا تخم اردک (که گیلان بیشتر از تخم اردک استفاده میشه ) رو به هش اضافه میکنیم وتا نبسته خوب هم میزنیم که تخم مرغ کاملا با برگ سیر آغشته بشه و گلوله گلوله بشه .اگرروغنش کم بود باز بهش روغن اضافه میکنیم
. این خوراک کمی روغنش زیاده و مثل اسفناج روغن رو جذب میکنه پس شما مراقب باشید زیاد روغن نریزید .دراین فاصله که تخم مرغ بسته بشه ما نمک و فلفل سیاه رو بهش اضافه میکنیم
باید مخلوط سیر و تخم مرغ تبدیل به گلوله های کوچک بشه وقتی تخم مرغ یا تخم اردک خوب بسته شد
ازروی حرارت بر میداریم با برنج کته یا نون وترشی وصدالبته سیر ویا سیر تازه و ماست و خیار و ترشی سرو میشه ... چاشنی این غذا خیلی زیاده و پرطرفدار.
نوش جان
آب انار ترش برای جلوگیری از سرطان پروستات بسیار مفید است. دانشمندان در کالیفرنیا می گویند تحقیقات جدید نشان میدهد انار ترش خواص اعجاب انگیزی برای مبارزه با سرطان پروستات دارد. در این مطالعه ناویندرا سیرام و همکاران دریافتند که آب انار ترش باعث از بین رفتن سلولهای سرطانی پروستات می شود. در مطالعه قبلی آنها دریافتند که مصرف آب انار باعث سودمندی زیادی برای افرادی که مبتلا به سرطان پروستات هستند میشوند و این کار با افزایش زمان تولید آنتی ژنهای مخصوص پروستات صورت می گیرد. افزایش دو برابر آنتی ژنهای پروستات ((PSA)) از علایم تشدید سرطان پروستات است. مردانی که سطوح آنتی ژنهای مخصوص پروستات در آنها ناگهان در زمان کمی دو برابر شود بر اثر سرطان زود خواهند مرد. آب انار باعث افزایش زمان دو برابر شدن این زمان میشود و خطر مرگ بر اثر سرطان را به تعویق می اندازد. در این مطالعه دانشمندان دریافتند که آب انار سلولهای سرطانی را پیدا کرده و آنها را از بین می برد و بدلیل فراوان بودن آنتی اکسیدانها در انار باعث تولید متابولیتهایی مانند اورولیتین میشود. با افزایش اورولیتین در سطوح بالا در بافتهای پروستات باعث جلوگیری از رشد سلولهای سرطانی انسان در کشت سلولی گردید. انار دارای ماده ضد سرطانی الاجی تانن(اسید الاجیک) است که خواص ضد سرطانی بسیار عالی دارد. لازم ذکر است که ایران اولین تولید کننده انار در دنیا است و دارای گونه های متنوعی از تمامی انواع انار از جمله انار ترش است. میزان بسیار زیادی از انار ایران به صورت ارگانیک تولید می گردد ولی متاسفانه به عنوان انار معمولی به کشورهای اروپایی صادر می گردد.
خب راس گه دِ...یا تی دست تره درازِ کون غذا دوکون بخور یا مره فَدن که نَتَنم اَن کولی و ماهی شورِ جا بگزرم...خایم تره سیر بخورم تا زواله خواب بوکونم....
خب هَسَ یا دست برسان یا فرسان...
لطفا خودتان را معرفی بفرمائید.
مینا نوروزی فرد. املش یکی از شهرهای کوچک و زیبای گیلان. ساکن تهران
چطور و از چه زمان وارد عرصه بازیگری شدید ؟ مشوق شما چه کسی بود ؟
بعد از گذراندن دوره بازیگری در مجتمع اموزشی سینما طی یک دوره چهار ساله برای بازی در نمایش تصویرهای شکسته به کارگردانی احمد مایل دعوت به کار شدم و بعد از آن به شکل حرفه ای وارد دنیای کار شدم.مشوقی نداشتم . بجز جمله کلیشه ای همیشگی از بچگی علاقه داشتم فعالیت در دوران مدرسه و تشویق استاندار گیلان در زمان دبستان همه وهمه سبب شد که اینگونه بشود.
آیا در کلاس های بازیگری هم شرکت کرده اید ؟ اساتید شما چه کسانی بودند ؟
بله . خانم معتمد آریا، آقای مهدی هاشمی، خسرو و بهرام دهقان، سیامک شایقی، نقد فیلم مسعود فراستی، تدوین داریوش عاشوری و.....
آیا اولین سکانسی که جلوی دوربین قرار گرفتید به خاطر دارید؟ نام تهیه کننده وکارگردان و نقش شما چه بود؟
مزد ترس به کارگردانی حمید تمجیدی و تهیه کنندگی توسلی، من و فریبرز عرب نیا نقش زن و شوهری رو بازی می کردیم که با هم فیلم و عکس از مجالس می گرفتند وضع مالی خوبی نداشتیم که کم کم درگیر ماجراهائی می شوند و...
نظر شما درباره شغلتان چیست ؟ این شغل چه تاثیر مثبت و منفی در زندگی شما داشته است؟
دوستش دارم با همه سختی ها و بی نظمی هایش. تاثیری تو زندگیم نداشته.
نمی دونم اگه شغل دیگه ای داشتم چه جوری زندگی می کردم. مثبت و منفی مربوط به خودمونه نه شغله مون.
یکی از بهترین خاطرات خودرا در این عرصه بفرمایید؟
همه لحظاتش خاطرات تلخ و شیرین بوده
مسائل و مشکلات زندگیتان را چگونه حل می کنید؟
گاهی با صبر و بردباری و گاهی با تنش و دادو فریاد. آدمیه دیگه
رایحه ای راکه بیشتر از همه دوست دارید ؟
بوی اسپند عطر سیب سرخ. بوی سبزه سفره هفت سین و اسکناس تا نشده پدر توی قرآن و بوی عید کودکی. که از هردو شون فقط یادی باقی مانده و خاطره ای
اگر قراربود محل زندگیتان را انتخاب کنید ، کجا را انتخاب می کردید؟
املش شایدم قزوین. مردم خوبی داره
چیزی که شما را خیلی ناامید می کند چیست؟
بد عهدی
ارزشمند ترین دارایی یک انسان از نظر شما چیست؟
انسانیت
آیا غیر از بازیگری در حرفه دیگری نیز فعالیت دارید ؟
ساخت و ساز و دوست دارم
آیا از اول با این هدف وارد این حرفه شدید که بازیگری را به عنوان یک شغل دنبال کنید؟
دقیقا. بله.
به کدامیک از نقش هایی که تاکنون بازی کرده اید علاقه بیشتری دارید؟
- زن عمو سرور دنیای شیرین
- فریبا در جاده های سبز شمال
- شیدا در هفت شب
- شمسی در معجون جادوئی
- مه لقا در مه لقا و.....................
فکر میکنید کدام یک از نقشهایی که تا به حال بازی کردهاید بیشتر در خاطر مردم مانده است؟
زن عمو سرور در دنیای شیرین دریا
حاشیههای دنیای سینما و تلویزیون به کار حرفه ای شما لطمهای نمیزند؟
جوریش زندگیمو می کنم .خیلی توجه نمیکنم. سعی می کنم از حاشیه ها دور باشم.
آیا برای شما مهم بوده که همیشه نقش اول را بازی کنید؟
برای همه مهمه .
اگر بازیگر نمی شدید دوست داشتید چه شغلی انتخاب کنید؟
بازم بازیگری
چه توصیه ای به جوانان علاقمند به بازیگری دارید؟
جوینده یابنده است
صحبت پایانی ؟
تشکر از همشهری پر تلاشم و همه دوستان خوب گیلانی و ایرانیام ممنون . پاینده باشید.
اول زیتون سیاه ورسیده رو میپزن بعد تو ی کیسه میریزن و روش وزنه میزارن به مدت 24 ساعت که زهرش بره که ی آب سیا هست بعد زیتونو له میکنن و در ظرف دیگه ای سرخ میکنن تا روغن پس بده و در کیسه مخصوصی که قدیم از پشم گوسفند بافته میشد که الان کمیابه و ما در کیسه پارچه ای میریزیم, بعد تجت فشار قرار میگیره و روغن زیتون ناب بدست میاد.. البته الان خیلی خیلی کم به این روش روغن میگیرن اما روغنش حرف اولو میزنه.
لطفا هر خاطره ای در مورد این تصویر دارید را در قسمت نظرات برای ما ارسال نمایید.
در هنگام سفر به لنگرود و بازید از مراکز گردشگری این شهرستان حتما سری به لیلا کوه بزنید چون در ابتدای مسیر زنان سختکوش لنگرودی در دوطرف جاده با دستان پر تلاش خود مشغول پخت نان محلی (لاسو) هستند .
هنگام گذشتن از این مسیر متوجه می شوید که بوی نان محلی همه جا را پر کرده و به ناچار مجبور به توقف می شوید و در کنار این مادران زحمتکش و با صحبت با این عزیزان که با لحجه شیرین خود طعم خاصی به دستپختشان می دهد از خوردن نان محلی با چای داغ لحظه نابی را سپری خواهیدکرد .
دکتر محمد رضا حکیم زاده در سال 1297 شمسی در لاهیجان به دنیا آمد . تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در لاهیجان و رشت گذراند و سپس برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد . اولین کار دولتی خود را پس از فارغ التحصیلی در شهر مشهد آغاز کرد . در آن زمان آسایشگاه جذامیان در مشهد وضع بسیار بدی داشت که دکتر حکیم زاده با زحمات شبانه روزی خود آن را بازسازی کرد . مدتی هم ریاست بهداری لاهیجان را برعهده داشت . علاوه بر وظیفه پزشکی و مسئولیت بهداری در لاهیجان، اولین پرورشگاه و زایشگاه را درآن شهر ایجاد کرد . همچنین خانة پدری خود را وقف آموزش و پرورش نمود تا به دبستان تبدیل شود که هنوز هم به نام دکتر حکیم زاده باقی است . در بسیاری از روستاهای دورافتاده دبستان و درمانگاه ایجاد کرد . صندوق کمک به دانشجویان لاهیجانی که در خارج از لاهیجان تحصیل می كردند به همت او تأسیس شد . بعد از چند سال خدمت در لاهیجان به ریاست بهداری همدان منصوب شد و در آن جا نیز منشأ اثرات نیکو گردید . سپس برای اخذ تخصص به فرانسه رفت و در بازگشت به وطن در سمت مدیر مبارزه با بیماری های واگیردار به خدمت مشغول شد و با تلاش فراوان در ریشه کنی بیماری ها همت گماشت .
بعد از مدتی دکتر حکیم زاده به سمت مدیر کل بهداری گیلان منصوب شد که علاوه بر ایجاد مراکز بهداشتی در نقاط محروم استان، با توجه به مشکلات افراد سالمند و معلولین بی پناه و رها شده در خیابانها، به فکر ایجاد سرپناهی برای این قشر مظلوم افتاد . از این رو با همکاری آیت الله ضیابری و حسین استقامت،که 17 هزار مترمربع زمین را برای این کار خیر و خداپسندانه وقف کرده بود، در منطقه سلیمان داراب رشت، کار ساختمان آسایشگاه را آغاز کرد و سرانجام با زحمات پیگیر و بی وقفه این بزرگ مرد گیلانی آسایشگاه سالمندان رشت در سال 1345 ساخته شد . آوازة این کار بزرگ به تهران و شهرهای دیگر رسید و مسئولین از او خواستند که در شهرهای دیگر نیز آسایشگاههایی ایجاد کند . دکترکه دغدغة خاطرش سرپرستی عاشقانه آسایشگاه رشت بود مدیریت آسایشگاه را به خدمتگزارترین انسان آن دوره، یعنی آرسن میناسیان سپرد و با فراغ بال برای ساختن آسایشگاهی در جنوب تهران ( کهریزک ) آماده شد . با همت و نیک اندیشی دکتر حکیم زاده آسایشگاه کهریزک نیز برای نگهداری سالمندان و معلولین ساخته شد .
دکتر حکیم زاده ، پدر آسایشگاه های ایران ، در سوم آبان 1358 در سن 65 سالگی دیده از جهان فروبست. مردم گیلان خواستند او را در لاهیجان به خاک بسپرند ولی اهالی حق شناس کهریزک وی را در صحن ورودی آسایشگاه به خاک سپردند .
تونگی : پارچ (به پارچ گلی گفته می شد)
تومون : پیژامه
تی تی : شکوفه
گومار: درهم پیچیده
گوگوز: شیر خشک
گ َچ : معلول از قسمت تحتانی (انحراف پا)
گه ره: گهواره
گمج: ظرفی گلی با دهانه گشاد برای پختن انواع خورشت از آن استفاده می شود
موکابیج: بلال
میلوم : مار(به مارهایی که زیربدنشان قرمز است گفته می شود)
می میکِ ی: پستانک
موشورفه: نوعی ظرف مسی
فِشال: بچلان
فوکون : بریز / قسمتی از خانه های قدیمی
فیفیچ : نوعی غذا که با ماهی درست می کنند/ دور چیزی پیچیدن
کلماچین : تک و توک -کم و زیاد
کُج : صدای بلند
بوک: لب جمع شده
بنه: می شود/ ریشه
لوچ: کسی که انحراف چشم دارد
خـــــورمه پیتزا ، هــاطـــــو تـــا خرخره
گیلانـِــه ، خــوررم خوراکا نــــوخـــــورم
خاکـــه عالَـــــم ، مِــه سره مییان دره
بـــاقلا قـــاتـــوقــا دِنَـــــم ، رم کنــــمه
مِـــــه سرا فوکوفت مِــــه مـاره ، کتره
جــــه آغوز قــاتوق ، فـــــــراری بُبَسم
تا چاکود مِــــــه مـــار ، بکشام ئیجگره
مــــیرزا قاسمی بیـدام ، تورشا وَسم
مِـــــه مـارا بوگوفتمه : چــــی خبره ؟
ایزه یاد بیگیر ، غــــــذایـــانِــــــه جـدید
کُئنه غــــــذا ، دیـل و دومـاغـــا بَـــــره
ماره دس غـــــذا ، نوخوردمــــــه مــرَه
زخمــــــه مـــاده ای بیگیفــته، نَخبـره
تـورش و شیرین دِ مرَه حــرام ببوست
کا خوشی فی وه جه مِه دوماغ پَره !
...........................................................................
واگردان فارسی :
نمی خورم کولی(ماهی کوچک) شور و غذای ترش تره
پیتزا می خورم همینجور تا خرخره
غذاهای خرّم گیلانی را نمی خورم
خاک عالم برسرم ریخته شده است
خورشت باقلی را که می بینم رم می کنم
مادرم کفگیر را بر سرم کوبید
از خورشت فسنجان هم فراری شده ام
تا مادرم درست کرد ، فریاد کشیدم
میرزا قاسمی را که دیدم ترشرو شدم
به مادرم گفتم : چه خبر است ؟
قدری درست کردن غذاهای جدید را یادبگیر
غذاهای قدیمی آدم را از دل و دماغ می اندازد
غذای دست پخت مادر را نخوردم ، مرا
ناگهان زخم معده ای گرفت
دیگر ترش و شیرین بر من حرام شده است
خوشی دارد از لبه های بینی ام پائین می ریزد !