نوروز جمشیدی شمره موارک ببی
هینه واسی بوتم نوروز جمشیدی چون کی خیلی شون گونن ای نوروز ایرونیون شی نیه و بابلیون و ... جی وام بیتنه ایسه
بژ ای نوروز ایرونیون شی ایسه چره کی جمشید پرداتی(پیشدادی) اینه بونایدِ بنا
روزان ابری
شبان وارانیم من
تی چیشمان مئن
زیدانیم من ...
ترانه ی پاپ گیلکی
بوتم وهار زمته شاید ای آهنیگ دومبال گردنین ، هینه واسی شیمه واسی بنم شیمه جون واج بَی !×!
وهارای وهارای / الون موقه کارای
4- گول پامچال - بیکلام:انوش جهانشاهی
5- گول پامچال -بیکلام : احمد پژمان
6-گل پامچال - فارسی : بیژن بیژنی
برگزاری این مراسم در فاصله بین دو زمان کهنه و نو بود. در زمانی که دورۀ کهنه به پایان میرسید و زمان نو در پیش بود، مردم با برگزاری آداب و مراسم ویژهای به استقبال نوروز میرفتند و همگام با طبیعت آرزوی بهروزی و سلامتی میکردند و برای حیاتی نو و تولدی دیگر آماده میشدند و با نوروز خوانی و بسیاری از آداب و سنن دیگر از نوروز خجسته و میمون استقبال میکردند.
١- عروس گولهی(̉arus guley ): عروس گولهی یک آیین نمایشی است که تا حدود چهل- پنجاه سال قبل، پیش از نوروز، برگزار میشد. امروزه این آیین نمایشی سراسر شاد، به لحاظ توسعه و نفوذ رسانههای جمعی و گسترش راههای ارتباطی، در دورترین آبادیهای گیلان هم اجرا نمیشود. زمان برگزاری مراسم عروس گولهی حدود نیمۀ دوم اسفند ماه بود. گروه نمایش پس از غروب آفتاب خانه به خانه راه میافتادند و در حیاط و فضای جلوی خانه برنامۀ عروس گولهی را اجرا میکردند. بازیگران اصلی این نمایش چهار نفر بودند که با ساز زن و نقاره چی و کولبارچی و سرخوان، تعدادشان به هفت نفر میرسید. سرخوان، خواننده شعر عروس گولهی بود و چهار بازیگر اصلی نمایش عبارت بودند از: غول، پیر بابو، عروس گولی و ینگه و مراقب عروس گولهی.
١- غول: غول به باور مردم گیلان، موجودی افسانهای، درشت پیکر و ساده لوح بود. در این نمایش چهرۀ مرد جوان تنومندی را با زغال یا دوده سیاه میکردند، دو شاخ گاو برسرش میگذاشتند، دمی از جارو برای او درست میکردند، دستهای از ساقه و پوشال خشکیدۀ برنج (کولوشkuluš) به دست او میدادند و چند زنگ بزرگ آفتابهای و زنگوله نیز بر کمر، پا و لباسش میآویختند و گاه دستههای بزرگ ساقه و پوشال خشکیدۀ برنج را برشکم و سینۀ او میبستند و او را به شکل و قامتی وحشتناک و مضحک در میآوردند و آمادۀ اجرای نقش میکردند.
٢- پیر بابو: چهرۀ بازیگر پیر بابو(pir bâbu) را هم با زغال سیاه میکردند و کلاه قیفی بر سرش میگذاشتند و ریش و سبیلی از دم اسب برای او درست میکردند. پیر بابو لباسی کهنه و مندرس بر تن میکرد و یک چوبدستی برای دور کردن غول از اطراف عروس گولهی در دست داشت.
٣- ناز خانم یا عروس گولهی: نقش عروس گولهی را هم پسر جوان یا نوجوانی بازی میکرد که لباس محلی بر تن داشت و کمی خود را با وسایل آرایش سنتی، بزک کرده بود. او گاه زنگهایی برای نواختن به هنگام رقصیدن در دست میگرفت.
۴- ینگه: ینگه عروس هم پسر جوان یا نوجوانی بود با لباس و آرایش محلی و متفاوت با عروس.
۵-کولبارچی: یک نفر کیسهای بر پشت گرفته ، همه جا با گروه همراه بود. پس از پایان نمایش کولبارچی، تخم مرغ، برنج و سایر مواد غذایی و هدایایی را که صاحبخانه میداد، درون کیسهاش میگذاشت و به دنبال گروه حرکت میکرد. داستان این نمایش مبارزۀ غول و پیر بابو بود. غول میخواست عروس را برباید و پیر بابو مانع میشدکه غول به عروس او دست یابد. این مبارزه و کشمکش مدتی به طول میانجامید و سرانجام غول فرار را بر قرار ترجیح میداد. شعر عروس گولی بسیار ساده، طنز و گاهی هجوآمیز بود. این نمایش با رقص و شعر و شوخی سبب خنداندن و شادی مردم میشد. و مردم نیز به نوعی با واگویه کردن و دست زدن در نمایش شرکت میکردند.
٢- نوروزی خوانی: یک هفته مانده به شب عید، چند نفر شب هنگام فانوس به دست میگرفتند و دو چوب برداشته به هم میکوبیدند و به حیاط خانه مردم میرفتند. به در هر خانهای که میرسیدند اجازه نوروزخوانی میگرفتند و این شعر را میخواندند: “در اول عرض من باشد سلامی تو ای آقای من، خوش فکر عالی بده اِذنی بخوانیم چند کلامی” و اگر صاحب خانه مشکلی نداشت، مثلاً کسی از اعضای خانواده او در آن سال فوت نکرده بود، یا بیمار در خانه نداشت، به آنها اجازه می داد. نوروزی خوانها نیز اشعاری را در مدح ائمۀ اطهار(ع) میخواندند، بعد از آن صاحب خانه هدیهای مثل پول، برنج یا تخم مرغ به آنها میداد. آنگاه نوروزی خوانها از حیاط خانه به خانه بعدی میرفتند و این کار در تمام محل اجرا میشد. نوروزی خوانها معمولاً بعد از اجرای مراسم به صاحبخانه، یک شاخه شمشاد به عنوان نماد سبزی و نیکبختی، هدیه میدادند و اگر صاحبخانه در خانه حضور نداشت، شاخه شمشاد را بریکی از ستونهای ایوان خانه نصب میکردند.
تیرما سیزه
تیرماسیزه یا تیرماسینزه یکی از آیین های سنتی شرق گیلان و مازندران است که مبتنی بر گاهشماری محلی این مناطق میباشد و ریشه در جشن باستانی تیرگان دارد. در واقع تقویم های محلی امروز گیلان و مازندران این رسم را همچون میراثی از گاهشماری کهن ایرانی در خود نگه داشته است. این جشن در فرایند تغییراتی که در نگه داشتن زمان در دوره های مختلف در این یا آن بخش از حوزه های فرهنگ ایرانی روی داده، تحول یافته است. از این گونه بود جشن مهرگان که در مهرروز (١۶مهر) برگزار میشد و جشن تیرگان در تیر روز (١٣تیر) انجام میگرفت و با نام “جشن آب ریزان” در نقاط مختلف گیلان وجود داشت.
این جشن در گیلان به نام “تیرما سینزه” در سیزدهم تیرماه محلی (دیلمی یا طبری) باقی مانده است. تیرما سیزه مانند بسیاری از آیین ها و مراسم سنتی تا حدود چند دهه پیش در سرزمین ما رایج بود. این رسم علاوه بر گیلان و مازندران در برخی روستاها و نواحی کوهپایه ای جنوبی البرز که در ارتباط فرهنگی و اقتصادی با شمال قرار داشتند نیز معمول بود. دو رسم اصلی در جشن تیرما سیزه یکی “فال گیری” و دیگری “لال شوش زنی” است. البته شکل انجام آن در نقاط مختلف متفاوت میباشد. در این شب معمولا اهالی ده برای فال گرفتن در یکی از خانه ها جمع میشدند فال گرفتن معمولا بر عهده کسی بود که دوبیتی های محلی را در خاطر داشت و به اصطلاح “طبری خان” یا “امیری خان” خوانده میشد. استاد فال گیر ظرفی پر از آب را در پیش روی مینهاد و هر یک از افراد به نیت فال نشانهای از خود مثل مهره انگشتری، دگمه، سنجاق و مانند آنها را در ظرف میانداخت. استاد وقتی دوبیتی میخواند نشانه ای از ظرف بیرون میآورد و تعبیر آن دو بیت جواب فال صاحب آن نشانه بود. رسم دیگر در تیرماسیزه “لال شوش زنی” است. “شوش” به معنی “ترکه” است. در این شب معمولاً بزرگتر خانواده بی آنکه سخن بگوید ترکه ای را به آرامی بر بدن اهل خانه، دامها در و دیوار و انبار اذوغه و چیزهای دیگر میزد تا موجب برکت شود. دامداران کوه نشین گیلان هرساله این رسم را با علاقه خاصی برگزار میکردند. جشن تیرماسیزه را بصورتی میتوان با جشن یلدا مقایسه کرد بخصوص از نظر تفأل از کتاب حافظ در شب یلدا که میتواند اقتباسی از تفأل تیرگان باشد. جشن تیرما سیزه از چند جهت دیگر هم با مراسم شب یلدا مشابهت دارد. یکی اینکه هر دو رسم در شب برگزار می شود. دیگر اینکه گردهمایی همسایگان در یک خانه و پذیرایی صاحب خانه از آنان با میوه و آجیل است که به اصطلاح محلی به آن “شب چره” میگفتند. مهم تر از همه تفأل خواندن شعر و تشخیص خیر و شر با برداشت مفهوم آن است. نحوه تفآل تیرماسیزه به این صورت بود که ظرفی مسی را که معمولاً آفتابه یا چیری بود در وسط اتاق می گذاشتند و تا نیمه آن را آب می ریختند. هر یک از حاضران نشانه ای در آب می انداختند. فال گیر دو بیتی های چندی را به طبری می خواند و کنار ظرف می نشست درحالیکه طبری خان دو بیتی را می خواند دختر کم سن و سال(نابالغ) به درون ظرف دست می برد و نشانی را بیرون می آورد. مفهوم دو بیتی بیانگر نیکی یا بدی فال بود. فالگیر با برگرداندن نشانه به صاحب آن در واقع مراد صاحب فال را می داد. بیشتر نیت ها نیز محور نامزدی جوانان یا سفر زیارتی میانسالان بود.
آتش بازان با صورت های سیاه از دوده و زغال، از گروه های پیش نوروزی بودند و از نیمۀ دومِ اسفند ماه، در شهرها و روستاها پیدا می شدند.
آنها دو نفر بودند که گاه با لباس معمولی و کلاهی بوقی و گاه در هیاتِ حاجی فیروزهای تهرانی، هنرنمایی می کردند.
نفر اول که کارِ آتش بازی را انجام می داد، در دستِ چپ ظرفِ حلبیِ نفت و چند میلۀ نازکِ بیست یا بیست و پنج سانتی داشت، بر رویِ هر میله به اندازۀ گردویی متوسط، چون مشعل، کهنه پیچیده شده بود. به او غولِ آتش باز می گفتند ( شاید به خاطرِ چهرۀ سیاه کرده یا بازی کردن با آتش ).
نفرِ دیگر با همان لباس و شمایل، در حالی که دو تکۀ تخته را به هم میکوفت، شادمانه می خواند:
عیارَ آتیش بزام --- میلِ به آتیش دارَم
عیارِ آتش بازم --- میل به آتش دارم
غولِ آتش باز یکی از مشعلک ها را می افروخت و به دهان می برد و خاموش می کرد و یا بر روی زبانش می غلطاند. گاه مقداری نفت در دهان می ریخت و در حالی که آن را با فشار بر روی شعلۀ مشعلک فوت می کرد، شعله های انبوهی پدید می آمورد، بیننده گمان می برد آن شعله ها از دهانِ غول بیرون می جهد.
در شهرِ رشت غولِ آتش باز به درِ خانه ها نمی آمد و بیشتر در جلوی مغازه ها هنرنمایی می کرد و پولِ سیاهی از کاسب کاران می گرفت. هنرنماییِ آتش باز، ویژۀ بازاریان بود.
به هنگامِ پدیدار شدنِ غولِ آتش باز، بچه های محله خبر می شدند، شادمانه می خندیدند و به همان آهنگی که دستیارِ غول آواز می خواند، دست می زدند و دَم می گرفتند:
غولِ بیدین؛ غولِ --- اَنِ کمر بیجیر چوله
غول را ببین، غول را --- پایینِ کمرش، گِل آلود است
آتش باز به این آهنگ و نوا - که بیتی است برگرفته از عروسه گولی و گویا به سببِ شباهتِ غولِ آتش باز با غولِ آن بازیِ نمایشی، بر زبانِ کودکان جاری می شد - تخته هایش را به هم می کوفت و سر و دستی می جنباند و رقصکی می کرد. اما حاجی فیروز خیلی کمتر و به ندرت در گیلان کاربردِ پیش نوروزی داشت و پدیدار می شد.
آینه تکم نمایشی عروسکی است. تکمچیها که پیامآوران نوروز بودند از اردبیل به نواحی غرب گیلان میآمدند و گاهی تا حدود بندرانزلی و رشت نیز میرفتند. تکم (عروسک) را به شکل بز و به اندازه حدود دو کف دست انسان از تخته و چوب میساختند بطوری که پاهای آن قابلیت حرکت دادن داشت در دو طرف آن دو آینه کوچک میچسباندند و با تکه پارچهها، منجوقها و پرهای رنگین آن را میآراستند به این لحاظ آن را آینه تکم مینامیدند. تکم بوسیله چوبی به طول حدود نیم متر که به زیرتنه آن متصل بود حرکت داده میشد. در این نمایش هماهنگ با ترانههایی که خوانده میشد عروسک را به حرکت و رقص درمیآورند و عروسک حرکت میکرد و برحسب سرعتی که تکمچی به آن میداد آرامتر یا سریعتر، ایستاده یا نشسته روی تخته گرد قرار میگرفت و صدای برخورد آن به تخته با آهنگ ترانهای که خوانده میشد هم آهنگ میگردید. به گفته اهالی غرب گیلان "تکم"موجودی افسانه ای است به شکل حیوان از تخته که با پارچه های رنگین و تکه های آینه آن را زیبا می کردند. به نظر اهالی نام آن از " تّکّ taka"به معنای بزنر گرفته شده است و می تواند همان سیاگالش که حافظ حیوانات و دامها است،باشد.تکم چی ها حدود یک ماه قبل از عید در روستاها ظاهر می شدند و از آمدن بهار خبر می دادند. در قدیم برخی پیکهای نوروز که آنان را «تَکَمْ چی» می نامیدند، با عروسکی به نام «تَکَه1» در روستا می گشتند و با تکان دادن آن، سرودها و ترانههایی در توصیف چهارشنبه سوری و عید نوروز می خوانند. «تکم چی»ها وقتی که به روستا می آمدند، گویی قاصدی بزرگ بودند از سرزمینهای دور دست که فقط پیام آور نوروز بودند. در آن زمان در هر محلی، «تکم چی»ها را با لباسهای محلی ، که کودکان دور و برشان را گرفته و چشم هایشان را به «تکه» آنها دوخته بودند و به ترانه هایشان گوش می دادند، به چشم می خورد.
جدول واج های گیله دپ:
* دپ «dep»: واژه ای ایرانی باستان است که به معنای خط و الفبا می باشد. ما این واژه را به جای واژه ی عربی "خط" به کار برده ایم.
** این خط از راست به چپ نگاشته می شود.
توضیحات کامل تر را در این مقاله بخوانید
آموزش خط و الفبای گیلکی
تعداد صفحات: ۴۷
کد مقاله: ج/۱/۱۴
شماره ششم/پاییز ۹۵
دریافت
لطفا دیدگاه خود را در باب این خط به ما بگویید.
علت افزودن چند واج «آ کشیده» و «اَ کشیده» به خاطر دلایل زیر است:
«آکشیده» : برای مثال واژه ی شاآل «sha:l» در گیلکی به معنای شغال است که با آ کشیده خوانده میشود.
«اَ کشیده» بشیتر در مصدر های گیلکی دیده میشود و در صرف فعل به «اَ کوتاه» تبدیل میشود:
اسیئَن «iasa:n» : ایسم«isam» = هستم
آمدن = امأن «ama:n» : هنم «hanam» ، ایم «ayam»
دأره «da:re» : نوعی داس کوچک دندانه دار مخصوص درو کردن برنج و گندم و...
« اِ کشیده» :
در مقاله آیین نگارش گیلکی به مثال هایی اشاره شده در اینجا به مثال های دیگری اشاره میکنم:
خوبیئِن «xobie:n» خواندن
کوشیئِن «kushie:n» : کشتن
دزیئِن «dazae:n» : بستن
مئِن « mie:n» : در ، داخل ، درون
افزودن واج «او کشیده»:
برای مثال در واژه ی تووره «tu:re» : تبر ، این واج کاربرد دارد.
در آخر باید خاطر نشان کنم جدولی که اخیرا ارائه شد به جدول پیشنهادی در مقاله ی آیین نگارش گیلکی متفاوت است ، که جدول اخیر با رایزنی دوستان و تغییر و تبدیل واج ها به دست آمده است. ولی هنوز نیز واج های قطعی برای گیلکی نیستند و باید به توافق و اشتراک نظر کلی دست یافت. چه بسا که این جدول به کلی مردود گردد.
با سپاس از دوستان
نقاره ساز ضربی به صورت طبل دوتایی است که سطح یکی از دیگری کوچکتر است و هر دو به وسیله یک نوازنده با دو چوب نواخته میشود.این ابزار موسیقی بومی محلی از دو طبل کاسه مانند درست شده که کاسهٔ بزرگتر صدای «بم» و کاسه کوچک صدای «زیر» میدهد. کاسههای نقاره را از مس یا سفال درست میکنند و روی آن پوست گاو و یا گوسفند میکشند. برای نواختن این ساز معمولاً آن رابر روی پایهای مخصوص سوار میکنند، در مجالس خانگی یا مشابه، ساز را بر روی قطعه فرشی قرار میدهند و با دو ترکهٔ نازک چوب بر روی آن میکوبند. نقاره یا ناقاره از قدیم در ایران وگیلان بوده ووجه تسمیه محله قدیمی نقارچیان فومن هم بدین مناسبت است. نقاره در اواع واندازه های مختلف وجود دارد که نقاره گیلکی یکی از معروف ترین آنهاست. نقاره گیلکی از دو کاسهٔ سفالی که یکی کوچکتر از دیگری میباشد تشکیل شده، این ساز رو معمولاً با چوب و در موقع لزوم با دست مینوازند. انداره این ساز به این صورته که قطر دهانهٔ کوچک معمولاً ۱۶ و دهانهٔ بزرگ ۲۲ سانتیمتره. نقاره در زمانهای قدیم، هم در مواقع جنگ به کار میرفت و هم در مواقع صلح، وهم برای حاکمان ومراسمهای مختلف وبیشتر در نقاره خانه ها اجرا میشد.
انزلی:
-------
چند روایت درباره نام انزلی:
۱- انزلی برگرفته از کلمه انزلیج یعنی اسکله ی پهلو گرفتن کشتی ها.
۲- برگرفته از نام قوم انزان که در گذشته در ساحل دریای مازندران می زیستند.
۳- انزل و یا انگر که به معنی لنگر است.
۴- چون کادوسیان, یعنی ساکنان بومی گیلان با پارسیان متحد شدند, به این مناسبت این محل را انشان یا انزان که خاستگاه پارسیان بود نامیدند. در سال ۱۳۱۴ نام شهر را به پهلوی تغییر دادند و در سال ۱۳۵۷ دوباره به انزلی تغییر یافت.
آستارا:
--------
در گذشته چون در منطقه آستار مرداب ها و باتلاق های زیادی بود، کاروان هایی که از آن جا می گذشتند بسیار آهسته و با احتیاط باید از آن منطقه می گذشتند و آن منطقه را آسته رو یا آهسته رو می خواندند, که کم کم به آستارا تبدیل شد.
رشت:
-------
نام قدیم رشت دارالمرز بود. نمیدانم از کی به رشت تغییر یافت. روایتی است که چون این شهر یکی از مراکز بزرگ ابریشم ریسی بود نام رشت که مشتق از ریسیدن و رشتن است روی آن گذاشته شد. به روایتی دیگر کلمه رشت از دوبخش "رش" یا وارش که به معنی باران ریز است و پسوند "ت" که تداوم را می رساند تشکیل شده است و مجموع آن می شود شهر باران های همیشگی. به عقیده دهخدا کلمه رشت به حساب ابجد سال ۹۰۰ هجری می شود و چون شهر در این سال ساخته شده است، آن را رشت نامیدند.
رودسر:
--------
رودسر از شهرهای باستانی ایران است و در دوران باستان کوتم نامیده می شد. عرب ها آن را هوسم می نامیدند. نزدیک به پانصد سال پیش نام شهر به رودسر (کنار رود) تغییر یافت.
صومعه سرا:
--------------
اسم این شهر را برگرفته از عارف بزرگ قرن چهارم و پنجم هجری شیخ عبدالله صومعه ای می دانند که امروزه مزارش در اول جاده صومعه سرا ـ فومن قرار گرفته است. برخی بر این باورند که چون در گذشته های دور در این منطقه گلی به نام (صومعه) وجود داشته و اسم آن از آن جا برگرفته شده است. از آن جا که در زبان گیلکى صومعه سرا را " سوماسرا" تلفظ مى کنند، و با توجه به معنى کلمه "سوما" که زاهد و بى ریا معنى مى دهد، گروهى این مساله را دلیل نام گذارى این منطقه می دانند و البته قرار گرفتن تعداد قابل توجهى امام زاده و مسجد در این منطقه نیز از نکات قابل اشاره در نام گذارى این شهرستان است. (این مطلب تماما از وبلاگ سوما است).
لاهیجان:
----------
لاهیجان یعنی شهر ابریشم . دکتر بهرام فره وشی استاد زبان های باستانی می نویسد: لاه در پارسی میانه به ابریشم اطلاق می شده و در برهان قاطع لاه به معنی پارچه ابریشمی سرخ آمده است. لاهیگان که لاهیجان شده یعنی محلی که در آن جا ابریشم به دست می آید.
لنگرود:
--------
لنگرود که در قدیم بندری آباد بود و چون در رودخانه اش کشتی ها و قایق ها لنگر می انداختند نام "لنگر رود" و بعدها لنگرود را به خود گرفت.
عکس میدان شهدای کلاچای
در جنوب دریای کاسپین در استان گیلان جایی که رودخانه خروشان سپیدرود در بندر کیاشهر به این دریا می پیوندد جنگلی کوچک اما دیدنی خودنمایی می کند. این محدودۀ جنگلی 18 هکتاری، امروزه در داخل شهر ساحلی بندر کیاشهر به پارک جنگلی تبدیل شده است.
این پارک از شمال به اراضی سایت گردشگری ساحل کیاشهر، از جنوب به بافت شهری، از شرق به دهکده ساحلی و از غرب به نهالستان کیاشهر منتهی می شود. عمده پوشش گیاهی این پارک از درختان توسکای ساحلی تشکیل شده است که تقریبا به طور خالص و یکنواخت در سطح پارک در مجاورت جاده و مزارع برنج قرار دارند. در برخی از نقاط آن نیز گیاهان بالا رونده با ساقه های در هم پیچیده ضمن ایجاد زیبایی وحشی، نمایی از جنگل طبیعی و چشم نواز را به وجود آورده است. قرارگیری پارک جنگلی کیاشهر در کنار مرداب طبیعی، پل چوبی و ساحل دریا منظره ای جذاب و دلپذیر را به وجود آورده است که مسافران و گردشگران می توانند ساعاتی خوش را در آن بگذرانند. این همجواری جنگل، مرداب و دریا مجموعه ای از زیبایی های طبیعی را در این منطقه به وجود آورده است که اگر بگوییم در خاورمیانه بی همتا و در دنیا کم نظیر است سخن به گزاف نگفته ایم. در سال های اخیر لزوم توجه به گردشگری به عنوان صنعتی درآمدزا و سالم اهمیت پارک جنگلی بندر کیاشهر را در استان گیلان بیش از پیش نمایان ساخته است. اهمیتی که پس از به بهره برداری رسیدن پل بزرگ کیاشهر و احیای خط ساحلی دریای کاسپین نمایان تر شده است. از سال 1382 برنامه ریزی های وسیعی برای ایجاد سایت گردشگری در این منطقه به طور جدی پیگیری شده است. در حال حاضر شهرداری کیاشهر با تهیه طرح جامع ساماندهی پارک ساحلی درصدد است تا این محدوده طبیعی را برای استفاده گردشگران آماده سازد. در این طرح ایجاد ساختمان های اقامتی کوتاه مدت (کمپینگ)، تجهیزات رفاهی، سرویس های بهداشتی، پارکینگ اتومبیل، فضاهای بازی کودکان، ساختمان بازی های رایانه ای، احداث زمین ورزشی روباز، احداث مرکز فرهنگی و سالن اجتماعات از مهمترین تاسیساتی است که برای ساماندهی پارک ساحلی کیاشهر در نظر گرفته شده است.
بردن کره محلی گوسفند ، گاو و گاومیش به عنوان سوغات به نوبه ی خود ، میان دامداران کوه نشین و یا خانواده های دامدار جلگه گیلان رایج است .
این خانواده ها چنان چه سفری دور یا نزدیک در پیش داشته باشند و بخواهند به خانه ی قوم و خویش خود در شهر وارد شوند ، از چند روز قبل مقدمات تهیه کره را تدارک می بینند .
کره حاصله را بوسیله ی مالش دست به صورت گلوله های بزرگ کروی و بیضی شکل در می آورند که اغلب اثر انگشت سازنده ، بر روی آن مشاهده می شود ، سپس آن را داخل کاغی مومی کرده و می برند که بعد از این آمده مصرف میشود .وحتی در بازار مصرف نیز عرضه میگردد.
پارتی -----> دس فارس ( به معنای شخصی واصل به جاهای بالاتر و مهم تر مثلا در دستگاه های دولتی)
دانشگاه -----> دونش جیگا ( محل کسب دانش)
آزمایشگاه ----->ازمیت جیگا (محل آزمایش)
نیرو ------> قووت ( در مسایل فیزیک) ( توضیحی بدهم درباره پالایش زبان: یعنی به روز کردن زبان در بهترین حالت با آنچه که در چنته داری و اگر هم خود زبان کفایت نکرد مجبور به واژه سازی میشویم و نهایتا اگر این هم نشد به مبادله واژه با زبان های همریشه و دیگر زبان ها می پردازیم به نظرم قووت در زبان گیلکی جا افتاده است هر چند عربی باشد ولی کاربرد دارد به این ضرب المثل دقت کنید: (وقتی کسی آخرین لقمه غذای خود را نخورد به او میگویند - تی قووته- )
انرژی ----> نا
کتاب خانه -----> ماتک جیگا
مدرسه----->دونش خونه (فرق این با بالایی در این است که استفاده از - خونه - معنایی خودمانی تر دارد و میشود گفت معنای کمتر و لول پایین تری دارد نسبت به دونش جیگا)
توضیحات مربوط به هر یک از واژگان معادل زیر برای گیلکی در اینجا آمده است. می توانید توضیحات را نیز مطالعه بفرمایید.
نپیک«Nepik» = کتاب
زاهیگ«Zahig» = عنصر
ویشگین«Višgin»=اتم
همستار«Hamastar»=رقیب
نون «Nun»= الان ، حالا
هنگارتن«Hөngartөn» = ملاحظه کردن
ایوج«Ivaj»= فقط ، تنها
چیهر«Chihr»= طبیعت
سهمان«Sahman» ، سهمون«Sahmo:n»=جمله
هوده «Hudө»، هودگ«Hudag» = فایده
بژ «Bež» = اما ، ولی
دوکو «duku» : ضربه
وخش «vaxš» : صحرا ، بیابان ، دشت
دˇغـˇن «dөgөn» : کانال آب ، نهر
دولاب : صندوق. همچنین پسوند مکان در زبان گیلکی، گیل دولاب ، تالش دولاب
دوؤل «duöl» : عمیق ، ژرف ، گود
دول «daval» : فریب ، خلف وعده
اِشپˇن «ešpөn» : آرنج
اِشپˇر : آرنج
اِشکُب : نوک آرنج
سوک : خروس
تله «talө» : خروس
سوتـˇه «sutө» : توت
سوسو ، سوسه : تحریک ، برانگیختن
اُشتن «oštan» : روییسدن ، رستن
پستاو «pastav» : تعقیب
بـˇرˇمـˇسن «bөrөmөsan» : رایج شدن ، شیوع یافتن
بـˇرˇمس : واگیر ، شیوع یافته
خـˇمانـˇه «xөmanө» : انبان
خم «xam» : قوس
خمیرˇه «xamirө» : ذات
خنی «xani» : برای ِ ، به خاطرِ
کولام ، کوتوم «kutom» ، کوتام : آلاچیق
لاباش : رخت خواب
لاخه : شاخه - تک - یک عدد از یک جفت را نیز گویند.
لاسه == معادل سازی شده با : سیال ، شاره ، خمیرسان در علم سیالات.
- لاسه : سیال
وˇدˇد «vөdөd» ، وˇدˇک «vөdөk» : غده
بیـˇـه «biyө» : رود بزرگ ، شط
نئـˇن «naөn» : گذاشتن
بوز : پاشنه ی پا
بوسار : متعفن
بوک : پوزه
وˇنگ «vөng» : گریه
برمه «berme» : گریه
توضیح و گزارش هر یک از واژگان و علت معادل سازی در بخش انجمن سایت آمده است. میتوانید برای خواندن توضیحات واژگان به اینجا بروید.
فاود «faved» : شمع ( منظور شمع و شمع کوبی در علم ساختمان و مهندسی است). این واژه در اصل به معنای پایه های فرو رفته در زمین است که معادل با شمع کوبی ساختمان گرفتیم.
فاود زیئن «faved zien» : شمع کوبی
سرکله «srkallө» : آغاز و شروع کار
تئن «tien» : بافتن ، تنیدن
چیه «ceyө» : حاشیه
تنکار «tөnөkar» : پایان و فرجام
لاچه : نرینه ، مذکر
چلک «calk» : سبد ، نوعی سبد
زیبیل : زنبیل
گوآل «gual» : جوال
گوآل دوج : جوال دوز
گردبنه «gredbenө» : زیر دیگی
کیش : شمشاد
سوفال : سفال
خلات «xөlat» ، خلت «xөlөt» : سفال
بینه : نعناع
پراچ «prac» : صافی ، الک
فشکل «fөškөl» : گوآلوچه ، گوجه سبز بزرگ
گوخلی «güxali» : [فشکل]
کوتر «kutөr» : ظرف
رکج «rakaj» : سفال ساز ، کوزه گر
لپه «lapө» ، لپ «lap» : توپ
پیلپ «peylap» : فوتبال . (توضیح:پی:پا « pey=foot » + لپ:توپ « lap=ball » )
پیلپ مزو «peylap mezu» ، پیلپ بازی : بازی فوتبال ، ورزش فوتبال.
پوگودن «pugudan» : تصفیه کردن و پالایش، تمیز کردن ، پاک کردن
یاپون «yapön» : شِنِل
کبا «kөba» ، کپا : قبا
چوخا : کُت ، کت مردانه
والسن «valөsan» : حلاجی کردن
والاشتن «valaštөn» : تجزیه کردن (در اصل: از هم جدا کردن رنگ ها در پشم ریسی و شالدوزی را گویند که ما معادل تجزیه کردن گرفتیم)
بزارشتن «bөzarөštan» : اندودن
پاچال : پدال
تان : پایان ، فرجام ، آخر کار
ارج «araj» : عمل ضرب ، ارج گودن : ضرب کردن
گوراوه «guravө» : جوراب
گوˇوره «gürө» : جوراب
جوروف «juröf» : جوراب
یخ «yax» : یقه
هوشه «huša» :خرگوش
اره نومو «arө numu» : نقش اسلیمی(ایرانی)
کجدو «kajadu» : کاج
کوآ «kua» : سرخس
سو «sev» : سیب
میل «mil» ، میلوم«milöm» : مار
رج «raj» ، رچ : ردیف
ویریف «virif» : اریب ، کج ، زیگزاگ
کنار «kanar» : حاشیه
سراچئن «saraciyen» : تمام کردن ، به پایان رساندن.
ریه ریه «riya riya» : راه راه
پوت : بوته
کیلیم : گلیم
هر «hөr» : ابر
نومو «numu» : عکس ، تصویر. (در اصل به معنای نقش و نگار است ولی ما معادل عکس و تصویر آوردیم)
لاچ : نقش ، نگار
لاج : نقش ، نگار
آریشه آریشه «ariša ariša» : رنگین کمان
رس «ras» : خط ترسیمی( منظور خط هندسی است نه خط نوشتاری یا الفبا: _____________ )
خالی: قالی ، قالی معرب خالی است.
خولی «xöli» : قالی
خالچه ، خولچه : قالیچه
اونکی «unki» : انگور
نول «nөvөl» : عکس ، تصویر ، نقش و نگار
وئوجین «vaojien» : بافتن
جلدغه «jaldөqe» : جلیقه
غوپه «qupө» : پولک ، قپه
پابزار «pabzar» : کفش ، چموش
پاوزار «pavzar» : کفش ، چموش
وند «vand» : بند کفش
چکتو «cakөtu» ، چوکوتور«cukutur» : اسکیت ، اسکی روی برف. این اسکی مدور از چوب انار یا سر شاخه های درختان ساخته می شد و گیلانیان کوه نشین در زمستان برای راه رفتن روی برف آن را زیر چموش خود می بستند.
اورسو «ursu» : عروس
دولاب «dulab» : صندوق ، پسوند مکان در زبان گیلکی نیز هست. همچون گیلدولاب ، تالشدولاب.
یاشگه «yašgө» : انبار
نوغول ، نوغوله «nuqulө» : استوانه
تبجه «tөbөjө» : طَبَق ، سینی گرد چوبی.
هراتی«hrati» : خرّاطی ، درودگری. واژه ی عربی خراط برگرفته از همین واژه است.
هرات «hrat» : خرّاط
کتل ، کتله «kөtөlө» : صندلی
لاوک «lavөk» ، لاک : طَبَق
ماتَک «matak»: کتاب
دِپ«dep»: خط
غار تلابون یکی از غارهای استان گیلان است که در یک کیلومتری شرق روستای گورَج از توابع شهرستان املش قرار دارد.
این غار در دامنه پرشیب یک صخره واقع شده و فاصله آن تا قلعه شاهنشین گورج که در رأس کوه بنا شده، 200 متر میباشد و تا عمق دره، 300 متر فاصله دارد.
دهانه غار تلابن به سوی شمال، ارتفاع آن 3 متر و عرض آن بیش از 1 متر میباشد. عمق غار 15 متر است که در انتها به بریدگی صخرهای میرسد و به نظر میرسد این بریدگی افقی، عمق غار را به دو طبقه تقسیم نموده است.
این غار در حال حاضر به عنوان محلی برای نگهداری دامهای اهالی روستا مورد استفاده قرار میگیرد.
در طی زمانهای مختلف، درون این غار حفاریهای غیرمجاز صورت گرفته به طوری که در بخشهایی از کف غار، به هم ریختگیهایی دیده میشود.
از آنجا که در دهانه غار آثار استخوان به صورت پراکنده دیده شده، احتمال داده میشود که این غار در گذشتههای دور، سکونتگاه انسان بوده است.
لازم به ذکر است که کلمه «تلا» به معنی کوه سنگی و «بون» به معنای زیر کوه میباشد. نام این کوه به صورت «طلابن» نیز نوشته میشود.
در بالادست این غار، غار دیگری به نام مگس تله وجود دارد که محل جمعآوری زنبور عسل و آشیانه عقابها بوده است.
جواهر دشت گیلان *
مسیر دسترسی به جواهر دشت :
گیلان –رودسر- کلاچای- نرسیده به چابکسر دو راهی سیاهکلرود- جواهر دشت