«گیل ها پرچم داران ایران»
درست زمانی که بیگانگان مقدونیایی خاک ایران را در می نوردیدند این گیلان بود که پایمردی کرد و زمانی که سپاهیان فاتح اسکندر به خیال تصرف گیلان لشکر کشاندند نا امید بازگشتند. گیل ها بودند که در زمان حکام سلوکی نیز حکومتی خودمختار داشتند.
گیل ها بودند که درفش ایران را پاس داشتند...
زمانی که ایران محل تاخت و تاز عرب ها شده بود این گیلان بود که مقاومت کرد و اجازه نداد هیچ عربی پای خود را به گیلان گذارد. پس از نبرد قادسیه و نهاوند و شکست ایرانیان این سردار دیلمی گیلان بود که در برابر سپاهیان فاتح عرب سینه سپر کرد. موتا سردار دیلمی بود که از گیلان لشکر کشانده و فرماندهان ری و آذربایجان را به نبردی دیگر با عرب ها ترغیب کرد. در هنگامه نبرد نیز با وجود فرار سپاهیان ری و آذربایجان این سپاهیان گیل بودند که پایمردی کرده و حتی با وجود کشته شدند موتا در این جنگ تا مدتی به جنگ و گریز به اعراب پرداختند. این گیلان بود که تا 300 سال به زور شمشیر عرب مسلمان نشد و خود با شناخت به اسلام تشیع گروید. گیل هایی که نگذاشتند نام ایران فراموش و پرچم ایران بر زمین بیفتد. این برادران بویه دیلمی بودند که دست ایران را از عرب و ترک کوتاه کرد. زمانی که امور ایران به دست عرب ها و ترکان افتاده بود این گیل و دیلم بود که بغداد را فتح کرد، خلفای عباسی را گماشته خود کرد، تشیع و شیعه علوی را رسمیت داد و نام ایران را زنده کرد. چه بسا اگر آل بویه ظهور نمیکرد نامی از ایران باقی نمی ماند و در نام های ترک و عرب محو میشد.
بهترین الگوی غیرت و دلاوری گیل ها زمانی بود که در دوره ی آل بویه نخستین بار گروهی از روس ها به مناطق مسلمان نشین اران تاختند. در این نبرد سه گروه از مدافعین ترک و کرد و گیل حضور داشتند. در این نبرد نخستین برخورد با روس ها بود با توجه به برتری جنگاوران روس در نفرات و قوای بدنی ترک و کرد ها فرار کرده و دیلمی ها که تنها 600 تن بودند در میدان جنگ ماندند و حاضر به فرار و عقب نشینی نشدند. با همین مقاومت جانانه گیل و دیلم بود که توان پیشروی های دیگر از روس ها گرفته شد. در این پیکار تمامی 600 گیل کشته می شوند و حماسه ای جانانه از دفاع را به جا میگذارند. غیرت همین است...
گیل بود که پرچم ایران را برافراشت....
غیرت یعنی شکست سنگین مغول
غیرت یعنی بریدن گوش های قتلغشا (فرمانده اولجایتوخان) و قتل عام سپاهیان قتلغشا مغول.
در سال 706 هجری اولجایتو که قصد مطیع کردن گیلان را داشت قتلغشا را با قشونی بی شمار از راه گذرگاه ماسوله روانه ی گیلان ساخت. سپاه مهاجم پس از تصرف فومن و گسکر در قتل گاه رکابزن فرمانروای تولم گرفتار شدند. بدین صورت که رکابزن وانمود به تسلیم شدن کرده و با همین ترفند به قصد قتلغشا و مغولان روانه شد که با کشتاری عظیم از مغولان قتلغشا را نیز به هلاکت رساند، گوش هاش را بریده و گوشواره هایش را به غنیمت برد. در این هنگام گیلانیان که جاده ها را به وسیله تنه بریده درختان بند آورده بودند کشتار وسیعی از مغولان کردند و قسمت اعظمی از فراریان مغول که راهی جز جنگل برای گریز نداشتند در اعماق گل و لای باطلاق ها جان خود را از دست دادند. در کجای ایران چنین شکست خفت باری به مغولان وارد شد؟ مغولانی که تا کرانه های اروپا، مغرورانه و فاتحانه پیش تاخته بودند از کدام قوم چنین شکستی را متحمل شدند؟
قوم گیل بود که درفش ایران را برافراشت...
غیرت یعنی نبرد پیله داربُن، یعنی شکست سنگین روس ها و فراری دادن آن ها از گیلان در سال 1805 میلادی است.
به سال 1221 قمری و 1805 میلادی در زمان جنگ های عباس میرزا، سی سیانف فرمانده کل نیروهای روس به قصد اینکه عباس میرزا را تحت فشار گذاشته و میدان جنگ عوض کند یکی از کلنل های ورزیده ی خود به نام شفت را با 12 فروند کشتی روانه ی گیلان ساخت. نیروهای مجهز و زبده روس با آتشبار سنگین خود در انزلی پیاده شده و از راه پیربازار به طرف رشت پیشروی کردند. در این موقع میرزا موسی منجم باشی حکمران گیلان با افراد نظامی و عده ای داوطلب چریک در انبوه درختان اطراف مرداب کمین میگیرد. سرانجام یورشی سخت بر مهاجمین روس زده و و کشتاری از روس ها برپا میکند به نحوی که روس ها حدود هزار تن از اجساد خود را جا میگذارند و دست به فرار میزنند. عده ی زیادی در حین فرار و عقب نشینی کشته میشوند. روس ها به نحوی تحقیرآمیز شکست خورده و روانه ی باکو میشوند.
گیل بود که درفش ایران را به احتراز درآورد
غیرت قیام میرزاست...
زمانی که تمام ایران توسط روس انگلیس به اشغال درآمد و شهرهای تهران و اصفهان و مشهد ... به این اشغال دم فرو بستند این گیلانیان بودند که به قیام علیه روس ها دست زدند و هشت سال حکومت را از دست حکام نالایق قجر و مهاجمین روس کوتاه کردند. زمانی که تمام ایران به جز معدود قیام هایی از قبیل تنگستانی و... به این اشغال متفقین زبان گرفته بود و دم نمی زد مردمی از گیل بودند که صدای خروششان به سرتاسر ایران رسید...
این گیل بود که قد علم کرده و علم طغیان به اشغال بیگانگان برافراشت...
این گیل بود که درفش ایران را برافراشت...
بله ایران همیشه وامدار گیل و دیلم خواهد بود
مدتی است که اشخاصی که سود و منفعت آن ها از ایجاد این دعواها و ادعاهای واهی مشخص نیست، گردنه ی حیران گیلان را متعلق به اردبیل دانسته و در شبکه های مجازی به جنگ و جدال میان مردم گیلان و اردبیل دست یازیده اند. این گروه بدون هیچ دلیل به چنین یاوه گویی هایی پرداخته اند و دلیل قانع کننده ای نیز نمی آوردند.
«گردنه ی حیران از آن گیلان بوده ، برای گیلان نیز خواهد بود»
کمی به پیشینه ی دو استان گیلان و ادربیل برگردیم. گیلان دارای تمدنی و پیشینگی ای بیش از 12000 سال در تپه های مارلیک رودبار، املش و در اقساء نقاط دیگر گیلان است و یافته های باستان شناسی گواه این موضوع است. تمدن پیشرفته و درخشانی که صنعتی بسیار پیشرفته داشته و کهن ترین ادوات کشاورزی یافته شده نیز از رونق کشاورزی این دیار در ده هزاره ی قبل خبر میدهد.
از سوی دیگر گیلان کهن ترین سکونتگاه شناخته شده که قدیمی ترین اسکلت انسان در جنوب گیلان یافت شده است. حال اردبیلی که از آن کمتر نامی آمده ، مدت ها تحت سیطره و نفوذ گشنسپ شاه (از شاهان مقتدر گیلان در اواخر دوران اشکانی) و فرخان کبیر(از شاهان مقتدر گیلان که دمار از روزگار تازیان در آورد) اکنون به داشته های ما دست اندازی کرده و از آن خود میداند.
اردبیل نیز دارای پیشینه است در این شکی نیست. نام اردبیل نامی کهن و پارسی باستان است. اردبیل در اصل لغت پارسی باستان آرتاویل است که متشکل از دو بخش (ارتا : یعنی مقدس + ویل : یعنی شهر ، روستا ، آبادی-همریشه با village انگلیسی) است. ولی آیا دارای هویتی جدا بوده؟
اردبیل تا قبل از انقلاب استان نبود و پس از انقلاب تا سال 1372 استان نبوده. یعنی اردبیل تنها 24 سال است که استانی مستقل شده حال چگونه مدعی مناطق گیلان میشود که از دیر باز نه تنها استان بلکه سرزمینی مستقل و نیمه مستقل بوده. گیلان مصادف با تمدن های بین النهرین دارای حکومتی مستقل و قدرتمند بود، آمارتی های در این دوران بر گیلان حکومت رانی میکردند و بارها و بارها حملات اقوام بین النهرین را دفع کردند و هیچ گاه تسلیم و باجگذار آن ها نشدند. در دوران مادها نیز اوضاع بر همین منوال بود و ایشتوویگو از شاهان ماد بار ها قصد تسخیر گیلان کرد که ناکام ماند. در دوران هخامنشی نیز در کتیبه های شاهان هخامنشی نامی از سرزمین گیلان و کاسپی به عنوان سرزمین های باجگذار و ذی نفوذ خودشان برده نشده است و جنگ اردشیر با اقوام گیلان در اواخر دوران هخامنشیان نیز گواه این حقیقت است.در دوران حکومت اشکانی و ساسانی سرزمین های گیلان و تپورستان به طور رسمی سرزمین های نیمه مستقل شمارده میشدند، بدین صورت که تمامی والی های و استانداران کشور از شاهان مرکزی تخت (شاهی و حکومت) سیمین(نقره )میگرفتند ولی شاهان این دیار تخت زرین که برابر با تخت شاهنشاهی خود شاهان اشکانی و ساسانی بود میگرفتند و سکه به نام خودشان میزدند. این موضوع خود نشان دهنده ی این است که سلطه و پادشاهی شاهان گیلان و تپورستان از سوی اشکانیان و ساسانیان شناخته شده بود. البته موضوع بحث در ملوک الطوایفی بودن اشکانیان نیست ؛ بنابراین وارد این موضع نمیشویم ولی همین را بگوییم که زمانی که اردوان اشکانی از اردشیر بابکان شکست خورد و به دست وی کشته شد گیلان و تپورستان تحت سلطه ی شاهی مقتدر به نام گشسپ شاه بود که اردشیر در مصاف با وی به دشواری برخورد و حتی دست به دامن موبد موبدان خو برد که سرانجام دو طرف نیز تن به مصالحه دادند. این خود نشان دهنده ی این موضوع است که گیلان آنچنان تحت تاثیر حکام مرکزی نبوده.
حال جالب است که در تمام این دوران اردبیل و بخشهایی از اردبیل جزیی از گیلان شمرده میشد.
حال با چنین شرایطی جماعتی ، گستاخی را به حد خود رسانده و تالش و آستارا را نیز از آن اردبیل می دانند. این جماعت یا تاریخ را یا نمیدانند یا فراموش کرده اند و یا نمی خواهند بدانند. تمام حقایقی که پیشتر گفته شد گواه بر پهنه ی گیلان تا خود اردبیل را داشته و از سوی دیگر زمانی که تازیان همچون گله های ملخ در ایران جولان میدادند ، تنها نقاطی از ایران که باقی مانده گیلان و تبرستان بود . فرخان کبیر از شاهان گیلان بود که از کوهای تالش تا کوه های تپورستان و آن سوی آن را از تازیان پاک میساخت. در تمام این دوران یکی از شهر های تاریخی تالش نشین در مناطق تالش کنونی با نام دولاب از پایگاه های مهم شاهان گیلان بود. این موضوع نیز نشان از حضور تالش ها در این مناطق از دیرباز دارد و این که تالش ها و گیلک ها در یک دیار در کنار یکدیگر زندگی کرده اند.
از پایمردی گیلانیان در مصاف با بیگانگان مقدونی ، تازی ، مغول و ... نیز بگذریم. زمانی که همه ی کشور در دست بیگانگان بود ولی مردانی از این دیار پرچم ایران برافراشته نگاه میداشتند. ما با اقوام ایرانی هیچ جنگ و ستیزی نداریم و در دل به همه مهر و دوستی می ورزیم ولی از این مهر و محبت استفاده ی سوء نبرید. اردبیلی که هیچ یک ازین نام نشان های آشکار مارا در تاریخ به یدک نمیکشد به حدود استان خود قانع باشد و خواهان بیش از آن و چیزی که از آن او نیست نباشد.
«گردنه ی حیران ، قلب تپنده ی گیلان»
دریای کاسپی
چه نامی را می پسندید؟
- کاسپی
- کاسپیک
- کاسپین
- خزر
- هیرکان
- گیلان
- مازندران
- ورکانه
- فراخکرت
- و یا نامی دیگر ...
کدام را می پسندید؟ مدت هاست که بر سر نام این دریا در درون کشور جنگ و دعواست که نام این دریا نباید خزر باشد ، چرا که خزر نام اقوام بربر و غیر ایرانی شمال قفقاز بوده و ما نباید نام دریایمان را که از دیرباز بیشترین تسلط را بر آن داشته ایم و پیش از آنکه اقوام بربر اسکیت و سکایی شمال سیبری کشتی ای در آن بیندازند نخستین کشتی ها را ما در آن انداختیم ، به نام اقوام دیگری بخوانیم. خوب درست است و بی منطق نیست. کهن ترین اقوام حاشیه ی دریای کاسپی، کاس ها بوده اند و امروزه جهان نام کاسپین(caspian) را به عنوان نام رسمی ای دریا میشناسد ، اما در ایران بر سر آن جنگ است. در داخل کشور گروهی همان نام کاسپین را برای آن می پسندند ولی کاسپین نامی انگلیسی است. این گروه توجه داشته باشند که برای فرار از نام خزر به نام انگلیسی کاسپین پناه نبرند. چرا که کاسپین از دو عبارت کاسپی + ان(caspi+an) تشکیل شده است که عبارت دوم برابر همان (ی) نسبت در فارسی و (ایک) در گیلکی کهن است. بنابر این اگر به دنبال نام فارسی برای این دریا میگردید ، کاسپی و یا کاسپیک درست تر است.
اما از نام های دیگر که آمده همچون مازندران و گیلان ؛ این نام ها به خاطر همجواری این دریا با این دو استان است گرچه از آن دو در شاهنامه ی فردوسی نیز دیده میشود.
ز دریای گیلان چو ابر سیاه / بیامد دمادم به ساری آن سپاه
هیرکان و ورکانه نیز نامی است که در دوره هایی از تاریخ به نواحی پارت و گلستان کنونی گفته میشد و به همین دلیل نام این دریا را نیز هیرکان و ورکانه می خواندند.
اما در باب نام هایی همچون ورن و فراخکرت باید گفت که نام اولی در اوستا آمده که به سرزمین گیلان اطلاق شده و نام دومی کتاب های پهلوی بندهشن و دینکرد آمده است و دقیقا مشخص نیست که کدام دریا منظور است. عده ای با توجه به اینکه خاسگاه آرییاییان را سواحل ( و گرداگرد) دریای کاسپی می دانند آن دریا را همین دریای کاسپی (خزر) دانسته اند. ولی استاد مهرداد بهار این دریای فراخکرت را همان اقیانوس هند خوانده است. فراخکرت در واژه به چم بزرگ ، بزرگ شونده( چرا که در بندهشن آمده که این دریا چند مرتبه بزرگ شده است؛ شاید به پیشروی آن در خشکی اشاره شده باشد) ، فراخ شده و معانی از این قبیل برداشت میشود.
در این تصویر به خوبی میتوان دید ایرانیان باستان از جغرافیا جهان را یافت. البته باید گفت که ایرانیان تا شرق آفریقا را میشناخته اند چنانچه یونانیان مناطق شرقی چین را آسیا را تا غرب و مرکز (ایران بزرگ) میشناخته اند.
در تصویر فوق دریای فراخوکرت(فراخکرت) مشخص شده است. در نقشه و درون دریای فراخکرت خشکی ای به نام بیشه ای در فرودفش مشخص شده که شاید جزایر جنوب شرق آسیا و یا اقیانوسیه باشد. در پیرامون جهان رشته کوه فراگرفته است. در تصویر پایینی تصویری بهتری از شناخت ایرانیان باستان خواهید یافت.
در نقشه فوق ارزه همان چین و ماچین است.
دشت تازیان همان شبه جزیره ی عربستان
سوه همان آفریقا است.
روم همان اروپا
و شاید واوروبرشن و واوروجرشن همان سیبری و قطب شما باشد.
تصویر کلی جغرافیای قدیم در دید ایرانیان باستان:
اما من میخواهم شما را با نامی که در کتب قدیم برای دریای کاسپی آمده اس آشنا کنم : زراه اکفوده(zrah akfudah) . زراه در زبان پهلوی به معنای دریا است و اکفوده یا اکپوده به معنای کبود است. علت این نامگذاری برای دریای کاسپی رنگ تیره و کبود رنگ آن است. که البته این رنگ تیره و کبود به خاطر آب آن نیست بلکه به خاطر رنگ تیره ی خاک و بستر آن است که رنگ دریا کبود دیده میشود. بدین صورت در فارسی میشود دریای کبود و در گیلکی میشود کواُد دریه(ko'o:d daryae ).
برگزاری این مراسم در فاصله بین دو زمان کهنه و نو بود. در زمانی که دورۀ کهنه به پایان میرسید و زمان نو در پیش بود، مردم با برگزاری آداب و مراسم ویژهای به استقبال نوروز میرفتند و همگام با طبیعت آرزوی بهروزی و سلامتی میکردند و برای حیاتی نو و تولدی دیگر آماده میشدند و با نوروز خوانی و بسیاری از آداب و سنن دیگر از نوروز خجسته و میمون استقبال میکردند.
١- عروس گولهی(̉arus guley ): عروس گولهی یک آیین نمایشی است که تا حدود چهل- پنجاه سال قبل، پیش از نوروز، برگزار میشد. امروزه این آیین نمایشی سراسر شاد، به لحاظ توسعه و نفوذ رسانههای جمعی و گسترش راههای ارتباطی، در دورترین آبادیهای گیلان هم اجرا نمیشود. زمان برگزاری مراسم عروس گولهی حدود نیمۀ دوم اسفند ماه بود. گروه نمایش پس از غروب آفتاب خانه به خانه راه میافتادند و در حیاط و فضای جلوی خانه برنامۀ عروس گولهی را اجرا میکردند. بازیگران اصلی این نمایش چهار نفر بودند که با ساز زن و نقاره چی و کولبارچی و سرخوان، تعدادشان به هفت نفر میرسید. سرخوان، خواننده شعر عروس گولهی بود و چهار بازیگر اصلی نمایش عبارت بودند از: غول، پیر بابو، عروس گولی و ینگه و مراقب عروس گولهی.
١- غول: غول به باور مردم گیلان، موجودی افسانهای، درشت پیکر و ساده لوح بود. در این نمایش چهرۀ مرد جوان تنومندی را با زغال یا دوده سیاه میکردند، دو شاخ گاو برسرش میگذاشتند، دمی از جارو برای او درست میکردند، دستهای از ساقه و پوشال خشکیدۀ برنج (کولوشkuluš) به دست او میدادند و چند زنگ بزرگ آفتابهای و زنگوله نیز بر کمر، پا و لباسش میآویختند و گاه دستههای بزرگ ساقه و پوشال خشکیدۀ برنج را برشکم و سینۀ او میبستند و او را به شکل و قامتی وحشتناک و مضحک در میآوردند و آمادۀ اجرای نقش میکردند.
٢- پیر بابو: چهرۀ بازیگر پیر بابو(pir bâbu) را هم با زغال سیاه میکردند و کلاه قیفی بر سرش میگذاشتند و ریش و سبیلی از دم اسب برای او درست میکردند. پیر بابو لباسی کهنه و مندرس بر تن میکرد و یک چوبدستی برای دور کردن غول از اطراف عروس گولهی در دست داشت.
٣- ناز خانم یا عروس گولهی: نقش عروس گولهی را هم پسر جوان یا نوجوانی بازی میکرد که لباس محلی بر تن داشت و کمی خود را با وسایل آرایش سنتی، بزک کرده بود. او گاه زنگهایی برای نواختن به هنگام رقصیدن در دست میگرفت.
۴- ینگه: ینگه عروس هم پسر جوان یا نوجوانی بود با لباس و آرایش محلی و متفاوت با عروس.
۵-کولبارچی: یک نفر کیسهای بر پشت گرفته ، همه جا با گروه همراه بود. پس از پایان نمایش کولبارچی، تخم مرغ، برنج و سایر مواد غذایی و هدایایی را که صاحبخانه میداد، درون کیسهاش میگذاشت و به دنبال گروه حرکت میکرد. داستان این نمایش مبارزۀ غول و پیر بابو بود. غول میخواست عروس را برباید و پیر بابو مانع میشدکه غول به عروس او دست یابد. این مبارزه و کشمکش مدتی به طول میانجامید و سرانجام غول فرار را بر قرار ترجیح میداد. شعر عروس گولی بسیار ساده، طنز و گاهی هجوآمیز بود. این نمایش با رقص و شعر و شوخی سبب خنداندن و شادی مردم میشد. و مردم نیز به نوعی با واگویه کردن و دست زدن در نمایش شرکت میکردند.
٢- نوروزی خوانی: یک هفته مانده به شب عید، چند نفر شب هنگام فانوس به دست میگرفتند و دو چوب برداشته به هم میکوبیدند و به حیاط خانه مردم میرفتند. به در هر خانهای که میرسیدند اجازه نوروزخوانی میگرفتند و این شعر را میخواندند: “در اول عرض من باشد سلامی تو ای آقای من، خوش فکر عالی بده اِذنی بخوانیم چند کلامی” و اگر صاحب خانه مشکلی نداشت، مثلاً کسی از اعضای خانواده او در آن سال فوت نکرده بود، یا بیمار در خانه نداشت، به آنها اجازه می داد. نوروزی خوانها نیز اشعاری را در مدح ائمۀ اطهار(ع) میخواندند، بعد از آن صاحب خانه هدیهای مثل پول، برنج یا تخم مرغ به آنها میداد. آنگاه نوروزی خوانها از حیاط خانه به خانه بعدی میرفتند و این کار در تمام محل اجرا میشد. نوروزی خوانها معمولاً بعد از اجرای مراسم به صاحبخانه، یک شاخه شمشاد به عنوان نماد سبزی و نیکبختی، هدیه میدادند و اگر صاحبخانه در خانه حضور نداشت، شاخه شمشاد را بریکی از ستونهای ایوان خانه نصب میکردند.
تیرما سیزه
تیرماسیزه یا تیرماسینزه یکی از آیین های سنتی شرق گیلان و مازندران است که مبتنی بر گاهشماری محلی این مناطق میباشد و ریشه در جشن باستانی تیرگان دارد. در واقع تقویم های محلی امروز گیلان و مازندران این رسم را همچون میراثی از گاهشماری کهن ایرانی در خود نگه داشته است. این جشن در فرایند تغییراتی که در نگه داشتن زمان در دوره های مختلف در این یا آن بخش از حوزه های فرهنگ ایرانی روی داده، تحول یافته است. از این گونه بود جشن مهرگان که در مهرروز (١۶مهر) برگزار میشد و جشن تیرگان در تیر روز (١٣تیر) انجام میگرفت و با نام “جشن آب ریزان” در نقاط مختلف گیلان وجود داشت.
این جشن در گیلان به نام “تیرما سینزه” در سیزدهم تیرماه محلی (دیلمی یا طبری) باقی مانده است. تیرما سیزه مانند بسیاری از آیین ها و مراسم سنتی تا حدود چند دهه پیش در سرزمین ما رایج بود. این رسم علاوه بر گیلان و مازندران در برخی روستاها و نواحی کوهپایه ای جنوبی البرز که در ارتباط فرهنگی و اقتصادی با شمال قرار داشتند نیز معمول بود. دو رسم اصلی در جشن تیرما سیزه یکی “فال گیری” و دیگری “لال شوش زنی” است. البته شکل انجام آن در نقاط مختلف متفاوت میباشد. در این شب معمولا اهالی ده برای فال گرفتن در یکی از خانه ها جمع میشدند فال گرفتن معمولا بر عهده کسی بود که دوبیتی های محلی را در خاطر داشت و به اصطلاح “طبری خان” یا “امیری خان” خوانده میشد. استاد فال گیر ظرفی پر از آب را در پیش روی مینهاد و هر یک از افراد به نیت فال نشانهای از خود مثل مهره انگشتری، دگمه، سنجاق و مانند آنها را در ظرف میانداخت. استاد وقتی دوبیتی میخواند نشانه ای از ظرف بیرون میآورد و تعبیر آن دو بیت جواب فال صاحب آن نشانه بود. رسم دیگر در تیرماسیزه “لال شوش زنی” است. “شوش” به معنی “ترکه” است. در این شب معمولاً بزرگتر خانواده بی آنکه سخن بگوید ترکه ای را به آرامی بر بدن اهل خانه، دامها در و دیوار و انبار اذوغه و چیزهای دیگر میزد تا موجب برکت شود. دامداران کوه نشین گیلان هرساله این رسم را با علاقه خاصی برگزار میکردند. جشن تیرماسیزه را بصورتی میتوان با جشن یلدا مقایسه کرد بخصوص از نظر تفأل از کتاب حافظ در شب یلدا که میتواند اقتباسی از تفأل تیرگان باشد. جشن تیرما سیزه از چند جهت دیگر هم با مراسم شب یلدا مشابهت دارد. یکی اینکه هر دو رسم در شب برگزار می شود. دیگر اینکه گردهمایی همسایگان در یک خانه و پذیرایی صاحب خانه از آنان با میوه و آجیل است که به اصطلاح محلی به آن “شب چره” میگفتند. مهم تر از همه تفأل خواندن شعر و تشخیص خیر و شر با برداشت مفهوم آن است. نحوه تفآل تیرماسیزه به این صورت بود که ظرفی مسی را که معمولاً آفتابه یا چیری بود در وسط اتاق می گذاشتند و تا نیمه آن را آب می ریختند. هر یک از حاضران نشانه ای در آب می انداختند. فال گیر دو بیتی های چندی را به طبری می خواند و کنار ظرف می نشست درحالیکه طبری خان دو بیتی را می خواند دختر کم سن و سال(نابالغ) به درون ظرف دست می برد و نشانی را بیرون می آورد. مفهوم دو بیتی بیانگر نیکی یا بدی فال بود. فالگیر با برگرداندن نشانه به صاحب آن در واقع مراد صاحب فال را می داد. بیشتر نیت ها نیز محور نامزدی جوانان یا سفر زیارتی میانسالان بود.
آینه تکم نمایشی عروسکی است. تکمچیها که پیامآوران نوروز بودند از اردبیل به نواحی غرب گیلان میآمدند و گاهی تا حدود بندرانزلی و رشت نیز میرفتند. تکم (عروسک) را به شکل بز و به اندازه حدود دو کف دست انسان از تخته و چوب میساختند بطوری که پاهای آن قابلیت حرکت دادن داشت در دو طرف آن دو آینه کوچک میچسباندند و با تکه پارچهها، منجوقها و پرهای رنگین آن را میآراستند به این لحاظ آن را آینه تکم مینامیدند. تکم بوسیله چوبی به طول حدود نیم متر که به زیرتنه آن متصل بود حرکت داده میشد. در این نمایش هماهنگ با ترانههایی که خوانده میشد عروسک را به حرکت و رقص درمیآورند و عروسک حرکت میکرد و برحسب سرعتی که تکمچی به آن میداد آرامتر یا سریعتر، ایستاده یا نشسته روی تخته گرد قرار میگرفت و صدای برخورد آن به تخته با آهنگ ترانهای که خوانده میشد هم آهنگ میگردید. به گفته اهالی غرب گیلان "تکم"موجودی افسانه ای است به شکل حیوان از تخته که با پارچه های رنگین و تکه های آینه آن را زیبا می کردند. به نظر اهالی نام آن از " تّکّ taka"به معنای بزنر گرفته شده است و می تواند همان سیاگالش که حافظ حیوانات و دامها است،باشد.تکم چی ها حدود یک ماه قبل از عید در روستاها ظاهر می شدند و از آمدن بهار خبر می دادند. در قدیم برخی پیکهای نوروز که آنان را «تَکَمْ چی» می نامیدند، با عروسکی به نام «تَکَه1» در روستا می گشتند و با تکان دادن آن، سرودها و ترانههایی در توصیف چهارشنبه سوری و عید نوروز می خوانند. «تکم چی»ها وقتی که به روستا می آمدند، گویی قاصدی بزرگ بودند از سرزمینهای دور دست که فقط پیام آور نوروز بودند. در آن زمان در هر محلی، «تکم چی»ها را با لباسهای محلی ، که کودکان دور و برشان را گرفته و چشم هایشان را به «تکه» آنها دوخته بودند و به ترانه هایشان گوش می دادند، به چشم می خورد.
نقاره ساز ضربی به صورت طبل دوتایی است که سطح یکی از دیگری کوچکتر است و هر دو به وسیله یک نوازنده با دو چوب نواخته میشود.این ابزار موسیقی بومی محلی از دو طبل کاسه مانند درست شده که کاسهٔ بزرگتر صدای «بم» و کاسه کوچک صدای «زیر» میدهد. کاسههای نقاره را از مس یا سفال درست میکنند و روی آن پوست گاو و یا گوسفند میکشند. برای نواختن این ساز معمولاً آن رابر روی پایهای مخصوص سوار میکنند، در مجالس خانگی یا مشابه، ساز را بر روی قطعه فرشی قرار میدهند و با دو ترکهٔ نازک چوب بر روی آن میکوبند. نقاره یا ناقاره از قدیم در ایران وگیلان بوده ووجه تسمیه محله قدیمی نقارچیان فومن هم بدین مناسبت است. نقاره در اواع واندازه های مختلف وجود دارد که نقاره گیلکی یکی از معروف ترین آنهاست. نقاره گیلکی از دو کاسهٔ سفالی که یکی کوچکتر از دیگری میباشد تشکیل شده، این ساز رو معمولاً با چوب و در موقع لزوم با دست مینوازند. انداره این ساز به این صورته که قطر دهانهٔ کوچک معمولاً ۱۶ و دهانهٔ بزرگ ۲۲ سانتیمتره. نقاره در زمانهای قدیم، هم در مواقع جنگ به کار میرفت و هم در مواقع صلح، وهم برای حاکمان ومراسمهای مختلف وبیشتر در نقاره خانه ها اجرا میشد.
انزلی:
-------
چند روایت درباره نام انزلی:
۱- انزلی برگرفته از کلمه انزلیج یعنی اسکله ی پهلو گرفتن کشتی ها.
۲- برگرفته از نام قوم انزان که در گذشته در ساحل دریای مازندران می زیستند.
۳- انزل و یا انگر که به معنی لنگر است.
۴- چون کادوسیان, یعنی ساکنان بومی گیلان با پارسیان متحد شدند, به این مناسبت این محل را انشان یا انزان که خاستگاه پارسیان بود نامیدند. در سال ۱۳۱۴ نام شهر را به پهلوی تغییر دادند و در سال ۱۳۵۷ دوباره به انزلی تغییر یافت.
آستارا:
--------
در گذشته چون در منطقه آستار مرداب ها و باتلاق های زیادی بود، کاروان هایی که از آن جا می گذشتند بسیار آهسته و با احتیاط باید از آن منطقه می گذشتند و آن منطقه را آسته رو یا آهسته رو می خواندند, که کم کم به آستارا تبدیل شد.
رشت:
-------
نام قدیم رشت دارالمرز بود. نمیدانم از کی به رشت تغییر یافت. روایتی است که چون این شهر یکی از مراکز بزرگ ابریشم ریسی بود نام رشت که مشتق از ریسیدن و رشتن است روی آن گذاشته شد. به روایتی دیگر کلمه رشت از دوبخش "رش" یا وارش که به معنی باران ریز است و پسوند "ت" که تداوم را می رساند تشکیل شده است و مجموع آن می شود شهر باران های همیشگی. به عقیده دهخدا کلمه رشت به حساب ابجد سال ۹۰۰ هجری می شود و چون شهر در این سال ساخته شده است، آن را رشت نامیدند.
رودسر:
--------
رودسر از شهرهای باستانی ایران است و در دوران باستان کوتم نامیده می شد. عرب ها آن را هوسم می نامیدند. نزدیک به پانصد سال پیش نام شهر به رودسر (کنار رود) تغییر یافت.
صومعه سرا:
--------------
اسم این شهر را برگرفته از عارف بزرگ قرن چهارم و پنجم هجری شیخ عبدالله صومعه ای می دانند که امروزه مزارش در اول جاده صومعه سرا ـ فومن قرار گرفته است. برخی بر این باورند که چون در گذشته های دور در این منطقه گلی به نام (صومعه) وجود داشته و اسم آن از آن جا برگرفته شده است. از آن جا که در زبان گیلکى صومعه سرا را " سوماسرا" تلفظ مى کنند، و با توجه به معنى کلمه "سوما" که زاهد و بى ریا معنى مى دهد، گروهى این مساله را دلیل نام گذارى این منطقه می دانند و البته قرار گرفتن تعداد قابل توجهى امام زاده و مسجد در این منطقه نیز از نکات قابل اشاره در نام گذارى این شهرستان است. (این مطلب تماما از وبلاگ سوما است).
لاهیجان:
----------
لاهیجان یعنی شهر ابریشم . دکتر بهرام فره وشی استاد زبان های باستانی می نویسد: لاه در پارسی میانه به ابریشم اطلاق می شده و در برهان قاطع لاه به معنی پارچه ابریشمی سرخ آمده است. لاهیگان که لاهیجان شده یعنی محلی که در آن جا ابریشم به دست می آید.
لنگرود:
--------
لنگرود که در قدیم بندری آباد بود و چون در رودخانه اش کشتی ها و قایق ها لنگر می انداختند نام "لنگر رود" و بعدها لنگرود را به خود گرفت.
عکس میدان شهدای کلاچای
غار تلابون یکی از غارهای استان گیلان است که در یک کیلومتری شرق روستای گورَج از توابع شهرستان املش قرار دارد.
این غار در دامنه پرشیب یک صخره واقع شده و فاصله آن تا قلعه شاهنشین گورج که در رأس کوه بنا شده، 200 متر میباشد و تا عمق دره، 300 متر فاصله دارد.
دهانه غار تلابن به سوی شمال، ارتفاع آن 3 متر و عرض آن بیش از 1 متر میباشد. عمق غار 15 متر است که در انتها به بریدگی صخرهای میرسد و به نظر میرسد این بریدگی افقی، عمق غار را به دو طبقه تقسیم نموده است.
این غار در حال حاضر به عنوان محلی برای نگهداری دامهای اهالی روستا مورد استفاده قرار میگیرد.
در طی زمانهای مختلف، درون این غار حفاریهای غیرمجاز صورت گرفته به طوری که در بخشهایی از کف غار، به هم ریختگیهایی دیده میشود.
از آنجا که در دهانه غار آثار استخوان به صورت پراکنده دیده شده، احتمال داده میشود که این غار در گذشتههای دور، سکونتگاه انسان بوده است.
لازم به ذکر است که کلمه «تلا» به معنی کوه سنگی و «بون» به معنای زیر کوه میباشد. نام این کوه به صورت «طلابن» نیز نوشته میشود.
در بالادست این غار، غار دیگری به نام مگس تله وجود دارد که محل جمعآوری زنبور عسل و آشیانه عقابها بوده است.
گیلان دوران قبل تارِئخ مِئن (گیلون دِیبارِˇه زَمَتِ مِئن)
سنگ دوره
تا قبل باستان شناسان کاووشان علمی گیلان خاک مئن ، دانستن گیلان تاریخ جا محدودا بوستی به نیویشتان یونانن ، ایرانن و عربان . که او نیویشتان مئن پیشینیه ا سرزمین محدودا بوستی به دوهیزار تا دو هیزارو پونصد سال پیش . اما ا صد سال مئن ، ایران باستان شناسان و هتویی خارجی باستانشناسان گیلان موختلف جیگانه واکاوی بوگودده و کلی آثار با ارزش و شیگفت انگیز جی گیلان ساکنان اولیه پیدا گودده. ا آثار به عونوان ایته مدرک قوی و موعتبر و موستند ، پیشینیه تارئخیه ا سرزمینا خیلی دورتر جی او چیزی که فکر گودیدی نیشان دهه . جی همیه اشان که بوگذریم ا اسناد نیشان دهه که گیلان خیلی قبل تر جی ورود آریایین دارای ایته تمدن و فرهنگی درخشان بو.
تارئخ دانان ، دوران قبل تاریخا بر اساس انسان فعالیتان چاگودن ازارا واسی ، به دو تا دوریه عصر سنگ و عصر فلز تقسیما کونیدی.
باستان شناسان اگر چی درباریه زندگیه آدمان گیلان سرزمین مئن قبل تاریخ شکی نداریدی ولی درباریه اون که اوشان چطوری وارد ا سرزمین ببوستیدی ، و اوشان نحویه زندگی چطوری بو جای سئوالان و پورسشان زیادی نهه.
باستان شناسان خوشان کاووشانه مئن به آثار کمی جی سنگ دوره بر بخوردیدی ویشتر لوازم پیدا ببوسته گیلان سرزمین مئن مربوط به ، به فلز دوران ( ویشتر از آهن دوران) . با همیه ا اوضاع و احوال بر اثر آثار و چیزهایی که وجود داره جا پای حضور اینسان گیلان مئنا شا جی سنگ دوران دونبالا گودن.
باستان شناسان اعتقاد داریدی عصر سنگ مئن ، دریای کاسپین نواحی جنوبی مئن ، حیوانانی چون : گاب ، گوسفند ، بز ،خوک ، آهو ، غزال ، خر وحشی ، شاق شاقی و صدف شکار بستدی بعدنان جی 1000 سال قبل علاوه بر ا حیوانان ماهیان و پرندان هم به غذای اینسان ایضافا بوستده.
جی بین باستان شناسان ایرانی - ژاپونی کشفیان شا به کشفی که دو تا محوطه مئن مربوط به 10 تا 16 هیزار سال قبل میلاد ناحیه آمارلو مئن (روستای خل وشت و اسکابن) یاد گودن.
فلز دوره
با گوذشت هیزاران سال جی سکونت ایسان سرزمین گیلان مئن ، کم کم مردمان ا ناحیه وارد عصر فلز ببوستده . آثار و شواهد زیادی از انسانهای دوران عصر فلز گیلان مئن پیدا ببوسته . ا آثار بیشتر موتعلق به آهین دوره ایسئده . ایتفاقا هه دوریه که نیشان دهه گیلانن قبل ورود آریاین به ایران فلات ، دارای فرهنگ و تمدن بالایی بون .
باستانشناسان خوشانه کاووشانه دورون ، گیلان مناطق موختلف مئن مثل : تالش ، رودبار و دیلمان مئن چیزان فراوانی مانند سفالی ظرفان انواع ظرفان سنگی و مفرغی انواع و اقسام سلاحان مانند کارد ، خنجر ، گرز و پیکان و کلی وسایل خانه و حتی سوزن کشف بوگودده. که بعضیشان ماله 2000 سال قبل میلاد ایسئده.
گیلان باستان دوران مئن
مادان دوران
هیزاریه دوم قبل میلاد ،قومان و قبیلانی که نواحی جنوبیه دریای کاسپین مئن زندگی گودیدی ، با موهاجرت و تهاجم آریایی قومان مواجه ببوستده ا قومان که ایران فلات نواحیه شومالی مئن زندگی گودیدی به خاطر تغییر گودن آب و هوا و زیادا بون سرما ، و زیادا بوستن جمعیت و پیدا گودن چراگان تازه ، به طرف اطراف دریای کاسپین سرازیرا بوستده موهاجرت آریائیان به طرف گیلان و مازندران جی اوایل هیزاریه دوم قبل میلاد ، جی راه ورارود (ماوراالنهر)و قفقاز صورت بیگیته .ا موهاجرتان که با تهاجم همراه بو باعث تحولات و تغییراتی در زندگیه مردوم ا منطقه ببوسته. قاطی بستن نژادان و روی کار امون پادشاهان و حاکمان آریایی نژاد از موهمترین پیامدان ا موهاجرت بو. ایته از موضوعات موهمی که باید به اون دقت گودن ان بو که قومانی که ساحل جنوبیه دریای کاسپین مئن زندگی گودیدی خوشانه استقلاله حفظا گودده و از اطاعت فرمان آریایی نژادان سر باز زئید. ماد قومان نخستین گروه آریایی بود که بتانستده باختر ایران مئن حکومت تشکیل بدد(701-550 پ.م) جی ا تارئخ به بعد آسیا و اونه مناطق موختلف حتی گیلان تارئخ سر گوذشت تازه ای پیدا گود . بر اساس بینیویشتان تاریخ نویسان(گزنفون ، دیودور سیسیلی و کتزیاس) مادان و قومان ساکن گیلان مئن همیشه دشمنی و جنگ بو و مادان هیچ وقت نتانستده ا قومانه زیر فرمان خودشان ببرد مادان هیچ وقت موفق نبوستده گیلان سرزمینا به خوشان قلمرو ایضافا کوند. کتاب تاریخ ایران کمبریج مئن بینیویشته نها : او بخش جی ماد سرزمین که دریای کاسپین حاشیه مئن نها ایته ناحیه قوی و موتمایز جی ایران خاکا تشکیل دهه که به ایستقلال سیاسی گرایش دیشتیدی. در زماته آرته یس ایته از مادان پادشاهان جنگ سختی بین مادان و کادوسی در گیره. مادان ا جنگ مئن شکست خورده و اوشان سرزمین تازماتی که به دست کوروش دکفه همیشه مورد تاخت و تاز کادوسیان قرار گیفتی. جی موهمترین موارد ماد دوران گیلان مئن موهاجرت قومان سکایی بو به گیلان.
هخامنشیان دوران
جی ا دوران منابع تاریخی مئن ویشتر درباریه گیلان قومان صحبت به میان بومو. ایته جی دلایل موهمه ا کار ان بو که گیلان ساکنان در به قودرت رسیدن و تشکیل هخامنشیان شاهنشاهی دست دیشتیدی و این که قومان آمارد و کادوس ا دوران گیلان سرزمین مئن قودرت زیادی بهم بزه بون.اولین حضور ساکنان گیلان هخامنشیان تارئخ سیاسی مئن ، واگرده به زمات براندازی ماد دولت.زماتی که کوروش جی طرف ماد دولت برای مذاگره بوشوبو گیلان مئن جز طرف اوشان تحریک ببو ماد دولتا سرنگونه کونه.
تاریخ نویسان باور داریدی که کوروش جی کادوس سرزمین نقشیه حمله به هگمتانه کشه و با یاری کادوس و آمارد قوم که از دوشمنان ماد بون به اویه حمله کونه. بعد از نابودی ماد کادوسان و آماردان هتویی موتحد کوروش مانیدی.
گيلان در زمان های دور شامل وسعتي از كنار اردبيل و خلخال در مغرب تا كلاردشت در مشرق بود كه خاك آن از سوي شمال به دريا و از جنوب به شهر قزوين مي رسيد و اين وسعت گاه گاه به سبب عوامل سياسی و يا اجتماعی كم و يا زياد مي شد .
در قرن های اوليه ي پيش از ميلاد ، اين خطه مسكن اقوام مختلف از جمله كادوسی ها و كاس ها بود. طبق نوشته اوستا ، آريايی ها در مسير مهاجرت خود ، به تعبيري (( ورن )) و ((مازن)) يعني گيلان و مازندران را نيز به متصرفات خود اضافه نمودند و با ادغام نژادي با مردم اين سرزمين ، موجب پيدايش تيره هاي مختلفي از جمله گيل و ديلم دركناره هاي دريای خزر نشد كه گيل ها دركنار دريا و ديلم ها دركوهستان زندگي مي كردند .
هيچيك از ساكنان منطقه ، نه كاس ها ، نه آريايي ها ، نه كادوسي ها و نه آماردها كه درعمارلو و حاشيه ي سفيدرود زندگي مي كردند و جنگجوترين طايفه غير آريايي بودند ، هرگز به اطاعت سلسله ي پادشاهان پيش يا بعد از ميلاد در نيامدند ، به طوري كه درهيچكدام از كتيبه های رسمي پادشاهان ايران ، شرحي كه دليل تابعيت آنان باشد ، ديده نمي شود . طبق نوشته ي نولاكه ، نه كادوسيان از هخامنشيان اطاعت مي نمودند و نه در دوره هاي بعد مردم ناآرام ديلم كه در سواحل غربي جنوب درياي خزر مي زيستند خود را مطيع ساسانيان نمودند.
گيل ها دراوايل سده ششم پيش از ميلاد نيز به استقلال زندگي مي كردند . آنها طبق تقاضاي كوروش هنگام محاصره ي بابل ... (ادامه مطلب)
.
.
ورنا نومی ایسه اوستا (مزدیسنویون آسمونی نسک) مین که گیلون سرزمین اطلاق بُده.
«چهاردهمی خورؤم کشور و سامؤنی که مو - اهوره مزدا - بیافریم «وَرِنَ» چارگؤشه بو که فریدون - اژی دهاک کوتنه کس - اؤره بزاسته بوبو.- اوستا ، وندیداد،فرگرد یکم، بند18»
گرچی اوستا مین امه مردمونه پیرو دروغ بنویشته ولی خو امه اوتوری که مقدونین و اربون و مغولون و روسون جلو امه سرزمین جی دیفاع بُدیم کیانیون شاهون جلو نی امه سرزمین دفاع بُدیم. البته امه که زرتوشتیون جلو دفاع بدیم و اوشون دین زور شمشیر امره قُبیل نُدیم کمکمی امنم مزدیسنا دین پیروی بدیم نه زور امره بلکن امه اختیار و خواست امره هیتو که اربون سر فرود نردیم ولی بد موسلمونَ بُیم.
ای وؤته خرده اوستا جی بیرون هکشیم:
«زور بدهاد ته ای هوشبام(سو ورچهِ،سو دفر)هینه واسی اونهِ او پیله تر همه جیِ او اورمزدا امه سرور و پیله ترهِ برگزیم سرنُگونیهِ پتیاره اهریمنِ واسی، سرنگونیِ دیو خشم خونی کاراَوزارِ واسی ، سرنوگونیِ مازندرون دیوون واسی ، سرنوگونیِ وَرِنَ *همته دیوون و دروغپرستون واسی. »
«خرده اوستا،هوشبام/2»
* ای فقره یسنا 27 فقره ی 1 جی ویته ببوکه - فقره ی 32 هرمزدیشت هم نیگا بوکونید.
اما مازندرون دیوون و ورن دروغپرستون که او زمون(زمات) هله به دین دیباره آریاییونِ بُمُونسه بُن دیوون و آریایی خودایون سیتایش گودن.تونین به جلد اول یشت س 57 و جلد دووُم س 75 وَگَرد بوکونید.
1-خورده اوستا، ابراهیم پورداود تفسیر.
صفحه قبل 1 صفحه بعد