طرز تهیه کاهگِل برای خانه های روستایی گیلان
استفاده از مفهوم مواد مرکب در صنعت ساختمان به قرنها پیش برمیگردد. نخستین شاهد بکارگیری این مفهوم توسط بشر در صنعت ساختمان، همان ساخت دیوار "کاهگلی" متداول میباشد که از ترکیب دو جزء ضعیف کاه و گل، مادهای حاصل میشود که در مقابل ضربه و حرارت، مقاومت بالایی دارد. نمونة دیگری که بیانگر استفاده از این مفهوم در صنعت ساختمان است استفاده از ترکیب گل، موی اسب و خردههای شیشه در ساخت تنورهای نان جهت تحمل حرارتهای زیاد میباشد که هنوز هم در برخی استانهای کشور مورد استفاده واقع میگردد.
مواد لازم برای تهیه کاهگل:
1- خاک خوب و خشک بدون ناخالصی و سنگ ریزه (تاکید می شود بدون ناخالصی چون ناخالصی منفذ ایجاد کرده و عایق خراب خواهد شد)
2- کاه (ساقه گندم و جو ) (کاه نباید زیاد بلند و زیاد ریز شده باشد چون خاصیت نگه دارندگی داشته و باید مناسب انتخاب شود )
3- آب
طرز تهیه:
خاک و کاه رو مخلوط کرده و بعد کم کم آب ریخته و خوب هم می زنند. برای بالا بردن کیفیت کاهگل میشود در لگن (تشت بزرگ) ریخته و لگد مالش کرد.
کاهگل آماده استفاده ست.
در قدیم از کاهگل برای پوشش بام و دیوار خونه ها استفاده میشده و عایق گرما و سرما بوده.
ساختمان های کاه گلی توام با چوب:
----------------------------------------
این نوع ساختمان ها در شمال ایران و بعضی از نقاط دیگر ایران ( سواحل دریای کاسپین ) ساخته می شوند. نحوه ساختن این ساختمان ها بدین ترتیب است که ستون های چوبی در فواصل تقریبا 75 سانتیمتر از یکدیگر قرار داده می شوند و آنها را بوسیله چوب های باریک، چپر و غیره به طور افقی و مورب به یکدیگر وصل می کنند. سپس یک رو یا هر دو روی دیوار را با گل یا کاه گل می پوشانند.
تمام لذت خانه های روستایی به عطر کاهگلش است و متاسفانه این روزا فقط بدلیل فقر فرهنگی و تقلیدهای کورکورانه دیگر کمتر پبدا می شود
جاده پونل به خلخال واقعا شاهکاری از طبیعت است . زیبایی خیره کننده ارتفاعات ، مه زیبا همراه با سکوت زیبای طبیعت ، اسبها ، گاو و گوسفندهای زیبا و مراتع بسیار گسترده و چشم اندازهای خیره کننده همراه با نم نم بسیار ریز باران همه را بهت زده می کند. این جاده به لحاظ سرسبزی و زیبایی خاصی که دارد یکی از زیباترین جاده های توریستی کشور محسوب می شود.
امروزه یکی از شاخه های علم مردم شناسی Cultural Anthropology که در جریان تحقیقات پژوهشگران این رشته در اجتماعات بومی مورد توجه وافری قرار می گیرد مردمشناسی جانوری است. این شاخه از معرفت اجتماعی به بررسی تعامل و کنش و واکنش انسان و حیوان در یک زیست¬بوم معین می پردازد. بررسی تأثیر و تأثّر متقابل بومیان و جانوران می تواند از منظر ارتقاء دانش انسانی در ابعاد و زوایای پنهان و منحصر به فرد یک فرهنگ، حائز اهمیت والایی باشد. و نیز ادبیات شفاهی و عامیانه رایج در میان مردم، در سرزمین گیلان مأوی و سکنی داشته و زندگی و موجودیت دام و طیور بومیان را تحت تأثیر خود قرار داده بپردازم این جانور همان شغال است که در زبان گیلکی به آن شال گفته می شود.
با این مقدمه می خواهیم به واکاوی و بررسی جایگاه یکی از این جانوران که مطابق متون و اسناد تاریخی
در بسیاری از مناطق روستایی، این جانور معمولاً در شبانگاهان به طیور و ماکیان اهالی حمله و بعضاً خسارات و زیانهای قابل توجی به آنها وارد می نمود. همچنین شغال (شال) بازتاب قابل توجهی در فولکلور و ضرب المثلها و ادبیات شفاهی و عامیانه گیلکی داشته و مضامین بسیاری از این باورداشتهای عامیانه را به خود اختصاص داده است که در ادامه بدان پرداخته خواهد شد.
در کتاب سفرنامه شمال ( گزارش چارلز فرانسیس مکنزی، اولین کنسول انگلیس در رشت از سفر به مازندران و استرآباد) گزارش قابل توجهی به قلم پخته و شیوای وی و ترجمه روان منصوره اتحادیه (نظام مافی) در توصیف شغالهای گیلان در بالغ بر ۱۵۰ سال پیش دیده می شود که در نوع خود جالب توجه بوده و عیناً در زیر نقل می شود مکنزی در ضمن خاطرات خود از حضور در این خطه در وصف شغالهای گیلان چنین می نویسد:
((در مجاورت خانه ما انباری از کاه ساخته بودند که طویله گاوها بود و برای استفاده سایر مستخدمین خالی کرده بودند گاوها برای جبران ناراحتی تا نیمه شب ما را بیدار نگه داشتند لانه مرغ و خروسها در فاصله ای ساخته شده بود و چندپا از سطح زمین ارتفاع داشت این لانه ها شکل عجیبی داشتند و اغلب از تنه خالی درختان ساخته شده بودند این کار محض احتیاط است چون پرندگان در معرض حمله شغالها که همه شب در حوالی دهات می گردند هستند در همه نواحی ایالات کاسپین بعد از غروب آفتاب و در شب زوزه عجیب شغالها شنیده می شود وجود آنها همیشه نمایانگر پایین رفتن درجه حرارت است ایرانیان می گویند شبی که شغالها زوزه می کشند و سگها جواب می دهند هوای روز بعد خوب خواهد بود
داستانهای عجیبی از جرأت شغالهای گیلان شنیده ام در هند معروف بود که فقط اجساد مرده می خورند ولی گیلانیها با این حرف موافق نیستند در حال حاضر شغالهای اینجا بزرگتر و قوی تر از شغالهای هندوستان اند. در نزدیکی رشت در کنار دریاچه ای به نام عینک (که به خاطر شباهتش به عینک، چنین نامیده می شود) شغالها می نشینند و با گستاخی، عابرین را نگاه می کنند و تا وقتی که به طرف آنها شلیک نشود حرکت نمی کنند در رشت سگ کم یافت می شود چون شغالها توله سگها را می خورند توله سگ زیبای دکتر هویزگ به همین سرنوشت دچار شد و شغالها آن را دریدند شغال در این حوالی آفتی است و آسیب فراوانی به باغات هندوانه می رساند – در بعضی نقاط کشیکچی هایی می گذارند که شب روی چهارپایه های بلندی می نشینند و با شلیک تیر و زوزه های ناموزون مانند زوزه حیوانات آنها را می ترسانند…))
همچنین یان کولاژ مهندس اهل کشور چک که در ایام نهضت جنگل در گیلان اقامت داشت نیز از مشاهدات خود در باب این جانور می نویسد: ((شغال ها شب ها به اطراف خانه ها می می آمدند و پس مانده ها را می جستند در شب های تاریک به ویژه قبل از باران بی وقفه زوزه می کشیدند تا مدت ها نمی توانستم به صدای آنها که شبیه جیغ بچه بود عادت کنم))(یان کولاژ، بیگانه ای در کنار کوچک خان، ص۱۴۹و۱۴۸)
برخی از ضرب المثلها و باورداشتهای عامیانه گیلکی که در آنها واژه شال به چشم می خورد به قرار زیر است:
سگ گه بدو شال گه بیگیر
شال تره بخوره
آدم خو دسه شال کونه ویجا گرمه نوکونه (آدم دست یخ کرده اش را در ماتحت شغال گرم نمیکند.
از نو کیسه توقع نداشته باش.)
جایی کِه شیر بِیسی شال چکاره ی. … یعنی جایی که شیر هست شغال چه کاره است؛کنایه به اینکه تا بزرگتر هست کوچکتر چه کاره است.
سگ و شال میون آشتی بوبؤ
یعنی میان سگ و شغال آشتی شده است؛ کنایه به اینکه میان دو طرف که قهر بودنند آشتی شده است.
شال ِ مار ِ عروسی
عروسی مادر شغال است.
هنگامی که هوا هم آفتابی و هم بارانی ست و در آسمان رنگین کمان پدید می آید، این زبانزد گیلکی را بکار می برند.
معادل فارسی برای این ضرب المثل گیلکی به ذهنم متبادر نمی گردد
بمرده شال چو زنه (شغال مرده را چوب میزند)
تا سگ خراب نداره، شال، مرغانا نیگیره
همچنین شال در نسبت با عناوین بسیاری از مکانهای جغرافیایی در گیلان به چشم می خورد که گواه مانوس بودن مردمان این خطه با این جانور است
نویسنده حدودالعالم از شهری به نام “شال” در گیلان سخن به زبان می راند که به تعبیر وی دارای منبر و بازار بود ( حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، ۱۵۰: ۱۳۴۰)
به نوشته مرحوم جهانگیر سرتیپ پور: ((آبادی های متعددی در گیلان است با واژه شال و شل که نامشان در فلات مجاور گیلان (قزوین) هم باقی مانده است: (( شال ده )) در فومن، ((شال کا)) از تولم صومعه سرا، ((شال کو)) محله ای در قسمت شمال خاوری شهر رشت، ((شال که)) از شاندرمن ماسال، ((شال ما)) از شفت، ((شال ما)) از ماسال باید دانست واژه های کا، که، مان و ما(که مخفف مان است) افاده معنی خانه و خانمان می کند و در گویش تالشی، واژه کا با مفهوم خانه هنوز متداول است شال مان = شال کا = خانه شال که ظاهرا نام قبیله ای بوده است))(سرتیپ پور، جهانگیر، ریشه یابی واژه های گیلکی و وجه تسمیه شهرها و روستاهای گیلان ص۱۸۵) و نیز می توان از دهستان دهشال (ده + شال) در حوالی آستانه اشرفیه و همینطور روستای دیوشل (دیو + شال) در حومه لنگرود نام برد.
همچنین شغال در افسانه های عامیانه مردمان گیلک نیز بازتاب شایان توجهی داشته است .یکی از معروفتری این افسانه ها افسانه "شال ترس مأمد »(محمّد نامی که از شغال می ترسد) است که در کتاب ((افسانه های گیلان)) ،نوشته محمد تقی پور احمد جکتاجی
آمده است.
زبان یک ملت بزرگترین وجه اشتراک آن ملت است. با تحلیل در این جمله میتوان به این رسیدکه در یک جامعه، علی رغم وجود تنوع زبانی ولی یک زبان معیاری انتخاب میشود. زبان معیار خصوصیات زیر را دارا است : اول این که پرمخاطب باشد یعنی سخنگویان و سخنوران به آن زبان در جامعه زیاد باشد. دوم این که زبانِ کامل، مدرن، زنده و پویاتری نسبت به زبان های دیگرِآن جامعه باشد و سوم این که هویت آن جامعه را بدرستی پاسداری کند و مهر تاییدی بر اصالت و تمدن آن جامعه باشد.
این خصوصیات یک زبان معیار در یک کشور است و میتواند در مقیاس بزرگتر به صورت زبان میانجی در جهان و در مقیاس کوچک تر به صورت گویش معیار نمایان شود.
با این تفاسیر زبان گیلکی نیز نیازمند گویش معیار است که هم هویت منطقه کاسپین را احراز کند و هم در کتابت کتب علمی به زبان گیلکی از این گویش استفاده شود و در واقع زبان مطبوعات و رسانه ها شود.
زبان گیلکی دارای طیف گسترده ای از گویش ها و لهجه ها است ، وقتی به منطقه کاسپین نگاه می اندازیم میبینم که پهناوری زبان گیلکی از منطقه تالش نشینِ عنبران تا شرق مازندران و از جنوب تا طالقان، دماوند، الموت است. پیدا کردن گویشی معیار با خصویات بالا در این طیف میتوان به گویش رشتی اشاره کرد که این گویش به علت مهاجرت زیاد اقوام گیلک در باطنش کلماتی فراتر از گویش رشتی نهفته است. البته گویش رشتی کامل کامل هم نیست و باید برای کامل کردن گویش رشتی از کلمات گویش های دیگر زبان گیلکی استفاده کرد.
( یک جور اتحاد تمامی واژه های گیلکی در قالب رشتی!)
معرفی شهر لاهیجان
لاهیجان یکی از کهن ترین شهر های گیلان است. شهری که در دوران کهن به داشتن بیشترین جمعیت گیلان مغرور بود[1]. رونق گرفتن شهری آن را به دوران اشکانیان به عبارتی تقریبا 2200 سال قبل بر میگردد و پیش از آن نیز در کنار دیگر شهر های بزرگ گیلان باستان بوده شهر هایی از قبیل : رویان(نور) ، مارلیک (تمدن) ، دیلمان ، سَمیران(تمدن) ، هوسم( رودسر) ، پومِن (فومن).در هر حال این شهر از دو هزاره ی قبل رونق دوچندان یافت و پس از اسلام نیز به آن دارالاماره یا همان پایتخت می گفتند. لاهیجان در تاریخ بارها بر اثر آتش سوزی و زلزله و حتی طاعون و حمله ی مغول ویران شده است اما مردم دوباره به این شهر بازگشته و رونقی دوباره به لاهیجان دادند. لاهیجان مدتها مرکز گیلان بیه پیش( شرقی) بود و از دیر باز به علت موقعیت مکانی و جغرافیایی آن ( دارا بودن جلگه و کوهستان) مورد توجه شاهان بوده و در قدیم نیز(دوران باستان) دو دژ یکی در جلگه و دیگر در ارتفاعات داشت که یکی را که احتمالا قدیمی تر بود کهندژ میگفتند. .[ یکی از دژها که در 6 کیلومتری لاهیجان بود تا سده ی هفتم خورشیدی پابرجا بود که با حمله مغول ویران گشت] از این رو لاهیجان را کهندژ می خوانند و بسیاری از این نام برداشت نادرست کرده و نام باستانی لاهیجان را کهندژ خوانده اند . این در حالی است که این تنها یک صفت یا لقب بوده برای چنین شهر هایی که دارای دژ بوده و بسیاری از شهر های دیگر ایران نیز همین عنوان را داشته اند. نام لاهیجان از دیر باز تاکنون لاهِجان ، لاهِگ و یا لاهگان [2] بوده. لاه یا لاس در زبان گیلکی و پهلوی ابریشم و یا چرم نیز معنا می دهد. و این نام را از این روی به لاهیجان داده اند که در لاهیجان صنعت ابریشم رواج فراوان داشته و این ناحیه به لاهگان یعنی جا و مکان ابریشم نامیده شده است[3]. صنعت ابریشم ریسی و نوغان داری در گیلان از پیشینه ی کهنی برخوردار است که با این نام درست می نماید.
البته به گونه ای دیگر نیز می توان تحلیل کرد از این سوکه در زمان های قدیم در لاهیجان جامه های مخصوصی از ابریشم ( وشاید به احتمال کم از چرم) می دوختند و در حدودالعالم آن را مُبَرم خوانده است: «از این ناحیت جام های ابریشم خیزد ، یک رنگ و با رنگ [رنگدار] ، چون مبرم [نوعی لباس محکم دو تا بافته شده ] و حریر و آنج [نوعی میوه ، زالزالک یا آلوچه] بدین ماند و از وی کتان و پشم چونین خیزد ، بسیار» که در هر دو صورت دلیل بر وجود صنعت ابریشم ریسی در لاهیجان است و ما را به همین معنا برای لاهجان می رساند. نام های از جمله بیه و ریه که به لاهیجان نسبت می دهند بی پایه و اساس است.
موقعیت شهرلاهیجان :
شهر لاهیجان در شرق گیلان واقع شده است و موقعیت بسیار خوبی در استان داراست. از شمال به دریای کاسپی و از شرق به لنگرود و از جنوب به دیلمان ، از جنوب غربی به سیاهکل ، از غرب به آستانه می رسد. عر ض جغر افیایی آن 49 درجه و 39 دقیقه ی شرقی و 37 درجه و 12 دقیقه ی شمالی است. 36.7 متر بالاتر از سطح آب دریا قرار دارد و مسافت آن تا مرکز استان( رشت) 51 کیلومتر است. جمعیت لاهیجان 168829 تن است که از این مقادر 42.13% از جمعیت آن جمعیت روستایی است که به ترتیب جمعیت روستایی و شهر ی آن 71132 و 97697 تن است. تراکم جمعیتی لاهیجان 210 نفر در کیلومتر مربع است. رشد جمعیتی لاهیجان در شش دهه ی اخیر 5/3 بوده و علاوه بر آن شهری مهاجرپذیر است که افزون بر موقعیت مناسب مرکزیت آن در میان شهر های شرق گیلان در دوره های اخیر توسعه ی چشمگیر آن موجب مهاجران غیر بومی و غیر استانی نیز شده است.کل مساحت لاهیجان 410 کیلومتر مربع می باشد. شهر لاهیجان شهری هموار و جلگه ای است که به پای کوه نیز کشیده شده است. بلندترین کوه آن ، کوه انبوه به ارتفاع 2594 متر است . شرق و جنوب لاهیجان را رشته کوه های البرز فرا گرفته و در باختر لاهیجان گسلی چپگرد به نام گسل سقید رود وجود دارد. رودخانه ی شَمرود از کوه های شیر قلعه و تیریان در باختر لاهیجان به دریا می ریزد.رود دیسام نیز آب سفیدرود را به منطقه می رساند.
شهرستان لاهیجان دارای دو بخشِ مرکزی و رودبنه و 8 دهستان پاشاکی ، شیرجوپشت ، آهندان و بازکیاگوراب ، لفمجان ، چوشل ، لیالستان و لیل است. البته شهرستان لاهیجان در گذشته(1316) بسیار گسترده تر و بزرگ تر بوده است به گونه ای که همه ی شرق سفیدرود را در بر میشد و شهر های لنگرود ، سیاهکل ، آستانه و رودسر بوده است که در سال 1340 رودسر و لنگرود از لاهیجان جدا شد و پس از آن سیاهکل و آستانه.
تصویر 1 –نقشه لاهیجان
آب هوا :
شهری معتدل و مرطوب است که در تابستان دارای اقلیم گرم و مرطوب و در زمستان دارای بارش برف و باران است. میانگین حداکثر دمای سالانه 21.38 درجه و حداقل آن 12.23 و متوسط سالیانه 16.76 درجه سانتیگراد است. میزان بارندگی حدود 1475 میلمتر در سال می باشد.
برگرفته از مقاله طرح جامع شهر لاهیجان-علی رضاپور
به ادامه ی مطلب نیز بروید
گروهی به پشتوانه ی اینکه گیلکی اشتقاق یافته از زبان پارسی پهلوی است گویند که گیلکی گویشی از زبان فارسی است. ولی هیچ گاه در ریشه و ریشه شناسی رو زبان گیلکی و فارسی رو با هم مقایسه نمی کنند که آیا از باب دیرینگی کدام زبان به کدا زبان ارجحیت و یا قدیمی تر و اصیل تر هست:
آره زبان های کردی ، بلوچی ، گیلکی و فارسی نو و دری همه از هم خانواده و یا به قول شما از ریشه پارسی پهلوی هستند. بنا بر این این زبان ها در کنار و راستای هم قرار میگیرند در اینکه گیلکی گویشی از فارسی باشه. گیلکی گویشی از پهلوی محسوب میشه و پارسی پهلوی امروزه منسوخ شده و تنها یادگارش در همین زبان های محلی هست. ولی فارسی دری از پارسی پهلوی فاصله ی بیشتری گرفته به خاطر دلایل زیر:
1- قرار گیری موصوف و صف و مضا و مضاف الیه در دستور زبان فارسی دری بر عکس شده ینی در زبان پارسی پهلوی مثل انگلیسی به کار میرفته برای مثال جوراب قرمز. اگر به خوایم همین ترکیبو بدون ترجمه به قواعد دستور زبان پهلوی بنویسیم میشه : قرمز جوراب. که این قاعده هنوز در گیلکی پا بر جاست که میشه سورخهِ (قرمز) گُوره( جوراب).
2-لغات به جا مونده در زبان گیلکی اصیل تر از زبان دری هست. برای مثال واژه ی زیر در گیلکی جیر گفته میشه که شکل کهن تر اون در زبان پارسی پهلوی و باستانه.
3- افعال به جا مونده در زبان گیلکی هم همین طور هست. فعل گفتن در پارسی باستان میشه گوبَتَه و(Gubatav) که در گیلکی میشه بوگوتن که نزدیک تر بودن این لغت به شکل باستانش در گیلکی ملموس تره.
4- صرف افعال در زبان گیلکی گستردگی بیشتری از فارسی نو داره. که این مورد خودش گویشی از فارسی بودن گیلکی رو زیر سوال میبره چطور میشه گیلکی گویشی از فارسی باشه ولی صرف فعل های بیشتری داشته باشه. برای مثال بوشو(رفته) دنم(دارم) که میشه رفته دارم ، در مواقعی که شخص میخواد بگه من تا به حال به جایی رفته ام از این فعل استفاده میکنه. مو تهرونِ بوشو دنم. من ته به حال به تهران رفته ام. که این فعل به ناچار در فارسی رفته ام ترجمه میشه چرا که در فارسی رفته دارم بی معنا هست.
گیلکی گویشی از پارسی باستان یا پهلوی هست و چون این زبان ها منسوخ شده خودش به تنهایی زبان محسوب میشه نه گویش و زیر مجموعه ی زبانی که از خودش جدیدتر و جوان تر باشه!!.
کورا هیسه ی الونای کی ور نیشتی ندونم
فنار فنار تی واسین لاکوی مو گریه کونم
آخه می گناه چی بو مه بنای دورا بوی
بشوی می رقیب ور تی بلا می سر هنده تو جورا بوی
کورا شودری الان کی واسن بگوم مو
لاکوی تو مه دس ویتی تی پا پس ویتی آی قشنگ لاکوی
تو می دیل و می جان بی یه روز
تو می شیرین زبان بی یه روز
مگر ته خاطرا شوی مگه
می همرا مهربان بی یه روز
لاکوی د دونم الان یاد نابنی تو تی شیرین گبانه
لاکوی د دونم الان یاد نابنی تو تی شیرین گبانه
مگه می با نوتبی د با لنگرود بی مو تاسیونه
بیا ای روز روزان یه سر رودسر شونم مو
تی تی بولی موسونم تی واسین پر زنم مو
تی واسین پر زنم مو تی واسین پر زنم مو
شهرستان آستانه اشرفیه
موقعیت جغرافیایی
آستانه اشرفیه در ۳۵ کیلومتری رشت واقع است و فاصله آن تا شهر لاهیجان ۷ کیلومتر است. همچنین از شمال به بندر کیاشهر و به فاصله ۱۷ کیلومتری قرار دارد. این شهر علاوه بر موقعیت جغرافیایی مناسب خاک بسیار حاصلخیزی نسبت به شهرهای مختلف گیلان دارد که به دلیل داشتن رودخانه سفیدرود در دل خود است. زیرا این رودخانه با ارزش، آبرفتهای خوبی را با خود میآورد به همین دلیل باغهای کشاورزی در کناره سفیدرود در این شهر به وفور دیده میشود. یکی از مزیتهایی که رودخانه سفیدرود به این شهر میدهد عدم سیلاب در این شهر است. زیرا باوجود بارانهای فراوانی که در طول زمستان و پاییز میآید سفیدرود مانند یک فاضلاب قوی آبها را به سمت خود کشیده و به دریا میراند.
اماکن
- پارک ساحلی آستانه اشرفیه
- آرامگاه آقا سید جلالالدین اشرف
- آرامگاه دکتر محمد معین
- پارک جنگلی بندرکیاشهر
- بقعههای آقاسید محمد کماچال
- پارك ملي بوجاق بندركياشهر
- مناظر حاشیه رودخانه سفیدرود
- بقعههای آپیر جنگلی آقا سید حسن - آقا سید حسین و امامزاده محمد
- پل چوبی کیاشهر
- پل خشتی نیاکو و کیسم
- تونل جنگلی صفرابسته
- سواحل دستک
- منطقه زیبا عسگر آباد دهكاء
پارک ساحلی آستانه اشرفیه
آرامگاه آقا سید جلالالدین اشرف
پارک جنگلی بندرکیاشهر
پل چوبی کیاشهر
آرامگاه دکتر محمد معین
آب و هوا
آب و هوای آستانه مانند دیگر نقاط گیلان از نوع آب و هوای معتدل مدیترانهای با رطوبت کمی بیشتر میباشد. دربعضی از سالها، چنانچه توده هوای سرد شمال، این ناحیه را تحت تاثیر قرار دهد، نظم و اعتدال چند ساله به هم خورده و شدت سرما، زیاد میشود.
محصولات
از محصولات زراعی این شهرستان میتوان بادام زمینی -که در واقع مرغوبترین بادام ایران است،- برنج -انواع برنجهای معطر و طارمی، دمسیاه و... - گوجه سبز و تخمه آفتابگردان و مرکبات نام برد.
به دلیل کیفیت و سبکی خاک این منطقه که بیشتر حاصل رسوبات سفیدرود است هویج نیز از محصولات آن است. این شهرستان از مراکز عمده تولید فلفل سبز است. ضمناً این شهرستان دارای نوعی کدو تنبل است که از نظر ارزش تغذیه در سطح بالایی قرار دارد. آستانه اشرفیه از مراکز اصلی تولید نهال صنوبر است. همچنین صید ماهی در دهستان دستک و بندر کیاشهر در سواحل خزر رونق فراوان دارد.
این عکس را در آستانه پشت حرم گرفته ام خیلی دیدنی است
بوذاسپ (یا بوذاسف: Buzasap)
در یکی از نوشته و پست های قبلی از پیامبری به نام بوذاسپ یا بوذاسف نام رفت که آیین آن در گیلان حتی در سده های اسلامی نیز تا مدت ها پا بر جا بود. اما درباره ی اینکه این پیامبر که بود و در کجا به پیامبری رسید گمانه زنی هایی شده که بیشتر بدون دلیل و غلط است.
بودا و ادریس
از گمانه زنی هایی که آمده ادریس و یا بودا (Buddha) هندی است. در باب ادریس شاید این دو پیامبر ، بوذاسپ و ادریس، (بر فرض اینکه یکی نباشند) در عصری نزدیک به هم بوده باشند و علت چنین گمانه زنی ای بر همین منوال باشد. ولی در باب بودا نمیتوان پذیرفت چرا که بر طبق منابع آیین بوذاسپ آیینی کهن و حتی شاید پیش از آیین نزدیک بوده است. با توجه به اینکه بودا معاصر هخامنشیان بوده(563 پیش از میلاد) یعنی 2600 پیش بنابراین پس از آیین بوداسپ و زرتشت شکل گرفته و نمیتوان بوذاسپ را که کهن تر از بودا است یکی خواند.
از سوی دیگر بوذاسپ به نام های ایرانی شباهت دارد = بوذ(؟؟؟)+ اسپ(اسب) = دارنده اسب بوذ(؟؟؟) که البته نمیتوان این را ملاک قرار داد چرا که ضحاک را هم که تازی خوانده اند به پارسی بیوراسپ( بیور(ده هزار)+اسپ=دارنده ده هزار اسب) گویند.
بوداییان و صابیان
گروهی پیروان بوذاسپ را «بوداییان» و یا «صابیان» خوانده اند. اما بودا که در گفتار بالا نقض شد و اثبات دیگر بر بی اساس بودن آن نیز این است که آیین بودا هیچ گاه در گیلان رواج نیافت پس پیروان بوذاسپ را که مورخین اسلامی در گیلان از آن ها گفته اند نمی توان بودایی خواند. اما در باب صابیان باید گفت که گویند در هند شخصی به نام همین بوذاسف پیش از بودا ظهور کرد و این آیین از اوست و باقی مانده دین آن در حران بوده و آن ها را حرانیه یا کلدانیان خوانند. اما این خود نیز نقض می گردد از یک سو باور آن دشوار است که این دین در هند ظهور کرده باشد ولی اثری از آن در هند باقی نماند و آخرین پیروانش سر از حران (پیرامون عراق فعلی) در بیاورند. از سوی دیگر آمده یکی خلفای عباسی در سفر حج خود به این گروه صابیان یا صائبیان برخود و آیین آن ها پرس و جو کرد و او را گفتند که آن جماعت ستاره پرستند و مشرک. خلیفه ی مزبور خواست که جهاد کند و با ایشان سخن گفت آن ها نیز خود را یکتا پرست و صاحب کتاب و پیغمبر خواندند. خلیف از پیغمبرشان پرسید و آنان به ناچار برای حفظ جان خود ادریس را گفتند. از اینجا معلوم میشود که چرا ادریس و بوذاسپ را یکی دانسته اند ، زیرا که بسیاری به غلط دو آیین بوذاسپ و صائبی را یکی پنداشته اند و دو پیامبر آن را نیز یک پیامبر گفته اند.
شیداسپ (šidasp) و تهمورس پیشدادی(شاید 5000 سال پیش)
اما آن چه که استوارتر می نماید این است که این آیین در دوره ی پیشدادی شکل گرفته و شخصی به نام شیداسپ دستور(وزیر) خردمند تهمورس پیشدادی که شاید نام او به بوذاسپ تغییر کرده باشد را میتوان از دیگر اشخاص گمانه زنی شده نزدیک تر و درست تر دانست که گواهی نیز بر این سخن نیز می آورم: « تهمورس را دستوری نیک اندیش به نام شیداسپ بود که همیشه روز را به روزه و شب را به نیایش پروردگار میگذارنید و نماز شب و روزه آیین اوست و همواره در پیش شاه کمر به فرمان او بسته و پیوسته او را به راه راست رهنمون بود[ شاهنامه ی منثور،ج1،میترا مهرآبادی].» در نوشته ی قبلی نیز گفته بودم که در آیین بوذاسپ نماز و روزه وجود داشت و این نکته در شاهنامه فردوسی نیز آمده است.
در فرهنگ دهخدا شیداسپ وزیر گیومرث (شاید کیومارت= کیا(شاه)+آمارت(آمارد)) و وزیر تهمورس آمده است.
خنیده بهر جای و شیداسپ نام
نزد جز به نیکی به هر جای گام
شیداسپ در واژه از دو جز شید(درخشان)+ اسپ( اسب) درست شده است که به معنای دارنده ی اسب درخشان است.
اما چون از ادریس نبی نیز سخن به میان آمد شایسته است این را نیز بگویم که بلعمی تهمورس را بر دین ادریس می دانست[تاریخ بلعمی،ج1،ص129]. در تاریخ طبری،ج1،ص114-115 نیز آمده است که او (تهمورس) مطیع خداوند بود. در کتاب هفتم دینکرد ، فصل 1 ، فقره 19 آمده که تهمورس بت پرستی را برانداخت و مردم را به پرستش پرودگار امر کرد. که این ها خود نشانگر یکتا پرست بودن تهمورس است.
دهیوپت ونداد شهریاران
اگه رو راس بیبی دونیا تی جایه
تیره کیشمیش نخود موشکیل گوشایه
تی سر دوشمندِ سایه جیر نیبه سبز
بکفته دارِ گول لانتی کولایه
ترجمه :
اگر صادق باشی همه ی دنیا از آن توست
و حتا کشمش نخود برایت مشکل گشاست
هیچگاه سرت در زیر سایه دشمن سبز نمی شود
زیرا گُل درخت افتاده قارچ است
این روزها ((جوجه ترش)) به اندازه کبابترش طرفدار پیداکرده و ما میخواهیم یک نوع متفاوت از جوجه ترش را آموزش دهیم.
مواد اولیه:
طرز تهیه • سپس تکه های جوجه را به سیخ های چوبی کشیده و در تابه چدنی دردار می گذاریم تا بپزند، در این مرحله حتما شعله گاز باید در کمترین حد باشد. • در ظرفی جداگانه گردوی ساییده شده را به همراه سبزی های خردشده و آب نارنج خوب مخلوط کرده و پس از آن که جوجه ها آماده شدند، مواد را روی جوجه ها ریخته و می گذاریم تا به همراه جوجه ها به مدت 10 دقیقه بپزند.
• سینه مرغ دو عدد
• پیاز یک عدد
• فلفل دلمه ای یک عدد
• روغن زیتون دو قاشق غذاخوری
• آب لیمو دو قاشق غذاخوری
• گردو 200 گرم
• گشنیز و نعنا 100 گرم
• سیر دو حبه
• آب نارنج سه قاشق غذاخوری
• روغن سرخ کردنی و زعفران به میزان لازم
• نمک، فلفل و زردچوبه به میزان لازم
• مرغ را به قطعات کوچک به اصطلاح قوطی کبریتی برش زده، با پیاز رنده شده، فلفل دلمه ای خردشده، روغن زیتون، سیر، زعفران، نمک، فلفل، زردچوبه و آب لیمو مزه دار کرده و شش ساعت در یخچال قرار می دهیم تا طعم دار شود.پخت جوجه ترش تابه ای
نکته برای این که جوجه ها به سیخ چوبی نچسبد، باید سیخ ها را به روغن مایع آغشته کنیم.
گیلکی
دونیا راشه مانه آدم رادوار
هیچکی پاسختا نکود اروزیگار
بآمو هرکس بشو خوخانه بنا
حاج حاجی ببوسته خولانه بنا
خوچوما گرده کوده آلوچه ر
بشو ، اما بنا باغا کوچه ر
دوسه روزی هی ویرشته هی بکفت
خاکابوسته بادامرا راد کفت
بشونه نام بنا نه م کی نیشانه
اوجیگائی کی عرب نی بیگانه
هیچکی ر دیل نوسوجانه روزیگار
تراقوربان ، تی هوا کارا بدار
عمر امی شین یخه دونیا آفتاب
ذره ذره کرا بوستاندره آب
-----------------------------------------------------
برگردان فارسی
دنیا چون راهگذر است
دنیا چون راهگذر است و آدمی رهگذرش ،
هیچکس در این روزگار پاسخت نکرده است
هر کس که به دنیا آمد خانه اش را گذاشت و رفت
همانند پرستویی که لانه اش را گذاشته باشد
برای گوجه درختی چشمانش خیره بود
اما رفت و باغ را برای کوچه گذاشت .
دوسه روزی افتان و خیزان زندگی کرد
و آخرخاک شد و به همراه باد راهی شد .
رفت و نه نامی نه نشانی از خود گذاشت ،
رفت به جائی که عرب نی بیندازد
روزگار برای هیچکسی دل نسوزانده است
قربانت گردم هوای خودت را داشته باش
عمر مانند یخ است و دنیا آفتاب ،
یخی که ذره ذره در حال آب شدن است
مو پابرنده گیله مردم برار
من گیل مرد پا برهنه هستم
همیشه کاره سخت و سنگین کونم
دائم کار سخت و سنگین می کنم
اگرچی می سفره همش خالیه
گرچه سفره من ساده است
سفره شهریه مو رنگین کونم
سفره شهری را من رنگین می کنم
خوش دارم بهاره دوس دارمه می کاره
بهار را خوش دارم ، کارم را دوست دارم
هیچ جایه دونیا نمانه می سبزه توم بیجاره
هیچ جای دنیا مانند تو بیجار سبز من نیست
ریفق می شین ، می تیج و دازه و بیله
رفیق من ، داس تیز و بیل من است
می دوشه سر کلاکت زیبیله
روی دوشم چوب دستی و زنبیل است
مو گیله مرد ساده یم
من گیل مرد ساده هستم
کینه دینه می دیله
کینه در دل من نیست
خوش دارم بهاره دوس دارمه می کاره
بهار را خوش دارم ، کارم را دوست دارم
هیچ جایه دونیا نمانه می سبزه توم بیجاره
هیچ جای دنیا مانند تو بیجار سبز من نیست
موقعه کار ، عیبادت و می کاره ، با هم کونم
وقت کار ، عبادت و کارم را باهم انجام می دهم
بعد خودا روزیه مردومه فراهم کونم
بعد از خدا روزیه مردم را فراهم می کنم
کاره می شین خدمته مردومانه
کارم خدمت به مردم است ،
جا می شینی می سر بولند گیلانه
جایم گیلانه سر بلند است
شوکر خودایه کونمه تا کی مره نفس دره
شکر خدا را می کنم تا نفس در من است
هیچ کسه محتاج نبمه تا چولوره می دس دره
محتاج هیچکس نمی شوم تا بیل در دست دارم
خوش دارم بهاره دوس دارمه می کاره
بهار را خوش دارم ، کارم را دوست دارم
هیچ جایه دونیا نمانه می سبزه توم بیجاره
هیچ جای دنیا مانند تو بیجار سبز من نیست
او چیسه ..........؟
عی سر قالی او سر قالی ، وسط نیشته غلامعلی ؟ جواب : چراغ گردسوز او چیسه ..........؟ عی سر بسته ، او سر بسته ، اونه میان سرخ گل دسته ؟ جواب : هندوانه او چیسه ..........؟ ملك پسر سبز قبا ، سر به جیر پا بالا ؟ جواب : سیر او چیسه ..........؟ كوچه اتاقكه تنگ و تاریك ، وسط نیشته قد باریك ؟ جواب : زبان او چیسه ..........؟ نترسه ، پادشاه ورجه هم قور قور كنه ؟ جواب : قلیان او چیسه ..........؟ دیگ به دیگ دنبه به دیگ دیگ آب بنه دنبه مونه؟ جواب :كفش او چیسه ..........؟ آتش بینه واز واز كنه تی خاشه جونه دعا كنه؟ جواب : اسپند او چیسه ..........؟ روزا روز غروبكه سر بازار روز زنكه وگرد او را بین؟ جواب : نانوایی او چیسه ..........؟ نصف شب خروس خوان تی دماغ خوله فو دكون؟ جواب : خرناس او چیسه ..........؟ روز آقایه شب نوكر؟ جواب : لحاف و تشك